نوستالژی هایمان
نمیدانم چطوری هاست؟ ما آدم ها انگار از هر چیزی قدیمی اش را بیشتر دوست میداریم. انگار چیزهایی که به حس مان مربوط میشود یا میشده را همانطوری بکر و دست نخورده میخواهیم، همانطوری مثل روز اولش.
مثلاً استکانهای کمرباریک قدیمی که خاطرۀ دم عصر و دست های پدربزرگ را زنده میکند برایمان، دوست تر میداریم تا یک سِت قهوه خوریِ شکلاتی رنگِ به روز. یا مثلاً کاغذهای زرد و قدیمی کتاب شعری که ده سال پیش میخواندیم ترجیح دارد برایمان بر جلد و شیرازۀ اعلای چاپ جدید ؛ فکر میکنم وبلاگ هم یکی از همان جاهاست، انگار ندانسته و نخواسته ، آن وبلاگهایی را که دوست میداریم ، که دوست میداشتیم، همانطور با همان شکل و شمایل قدیمی اش میخواهیم، مثل وبلاگ قدیمی من که هرچند گفته ام تعطیل است، هرچند گفته ام آنجا نمینویسم دیگر، و اینجا را نشانی داده ام اما هنوز تعداد بازدیدکننده هایش ده ها برابر اینجاست.
خلاصه که چیز عجیبیست این اُنس و نوستالژی! مخصوص این دنیا هم نیست ، در آن جهان دیگر هم با همین نوستالژی هایش محشور میشود آدم، با هرآنچه انس داشته ای یا لا اقل فکر و جانت مأنوس بوده، آن را که باهاش در دنیا بوده ای را ( مومن باشی اگر) شفاعت میکنی، و...
خلاصه اینکه چیز عجیبیست این اُنس، چیزی شبیه شمشیری دولبه...
.................................
+آین نوشته انگار آهنگ کلماتش شاد است، بی شباهت به همیشه، آخر صبح به دنیا آمدند این کلمات ، صبح انگار دنیا میدود، همه میدوند حتی واژه!
+این نوشته هم اُنس زدایی کرد با متفاوت بودنش!