پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

"به شارون" 

برای کشتنم باید / دلیلی محکمه پسند/ داشته باشی

مثلا دستهای خونی ام...

بعد از پانسمان زخم های کبوتری/ که در حیاط مدرسه افتاده است.  

(تقدیم به عمرهای کوتاه بچه های صبرا)

par

۲ نظر ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۵۶
پریچهـــــر

خدایا ممنون که بهم غم دادی میدونستی وقتی حالم خوبه کاری باهات ندارم وقتی همه چیز بر وفق مراده، سراغت نمیام ممنون که دوباره غم رو به سراغم فرستادی تا از سرکشی نجاتم بده. 

وَ إِذَا مَسَّ الْانسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا                                   

par

۱ نظر ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۴۰
پریچهـــــر

بنام خدا

سلام، همانطور که میدانیم نویسندگان ایرانی برخلاف داستان کوتاه در زمینه رمان متاسفانه موفقیت های چشمگیری حداقل نسبت به نویسندگان غربی به دست نیاورده اند؛ در این پست قصد معرفی و یا [یادآوری] یک رمان ایرانی موفق را دارم. "ارمیا" اولین کتاب "رضا امیرخانی" درسال 1374 منتشر شد این کتاب در جشنواره آثار 20 سال دفاع مقدس برگزیده شد و جایزه 20 سال ادبیات داستانی ایران را به خود اختصاص داد. همچنین در نخستین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفت.کتابی متفاوت که به عقیدۀ بنده ارزش وقت گذاشتن و یک بار خواندن دارد، ارمیا کتابیست که خواننده را به فکر وامیدارد.امید است این مطلب برای دوستان مفید واقع شود. انشالله در آینده یک بررسی شخصی ازین کتاب ارائه خواهد شد.

par

۳ نظر ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۲۶
پریچهـــــر

 با برادر کوچکم

 هرچه روزنامه در خانه هست جمع میکنیم

تا غروب

گوشه حیاط

سیب زمینی هایمان را در آتش بپزیم

**** *** ***

روزنامه ها

عکس ها

خبرهای جهان

آرام

آرام

دود میشود

***  ***  ***

تکه های برشته را با هیجان در دهان میگذاریم

و به هم میگوییم

عجب به درد میخورند این روزنامه ها 

par

۳ نظر ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۳۵
پریچهـــــر

چند سالی است

۱ نظر ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۴۷
پریچهـــــر

تولد به ذات خود عملی خشن است!  کافیست کمی دقیق نگاه کنی، حتی رویش یک گیاه مستلزم شکفتن پوستۀ سخت دانه است؛ قضیه همینجاست: «شکفتن درد دارد»

میخواهم بدانی باید این درد را به جان خرید، و باید امیدوار بود، به بلوغ...لطفاً پیش از آن که از درد فریاد کنی چند نفس عمیق بکش؛

...

تو فکر میکنی هنوز فرصت چند تولد را  از دست نداده ای؟ دوست عزیز باور نمیکنم کسی آدم باشد و به ماندن اکتفا کند؛ هر روز باید کاری کرد و هر روز باید بزرگ شد. بیا بعد از این از آفرینش خسته نشویم ،چشم به راه شکفتنم...

par


۳۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۱۳
پریچهـــــر

"تنها"

چایی اش را سر میکشد. چایی ام را سر میکشم

روزنامه اش را میخواند. بی اختیار ناخن میجوم

به سینما میرود. آلبوم شخصی ام را ورق میزنم

حوله اش را برمیدارد.شام میخورم

با دیازپام میخوابد. به سوزش معده ام فکر میکنم

گاه گاهی حالش خوب است، به سراغم میاید و از پشت شیشه به هم لبخند میزنیم بی نگرانی از چینهای پیشانی هم

او حرف میزند، من چُرت.

حتی گوشی تلفن را برمیدارد و لبهایش تکان میخورد. نگاهش میکنم بی آنکه بفهمم چه میگوید

شاید صدایم میکند... نمیشنوم

فکر میکنم عجب دیوارهای قطوری دارد این زندان!

بیخیالش میشوم

به سلولم برمیگردم و همچنان در لباسهایم حل میشوم

من با دیوارهای خود راحت ترم!

 par

۱ نظر ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۵۳
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات