"به شارون"
برای کشتنم باید / دلیلی محکمه پسند/ داشته باشی
مثلا دستهای خونی ام...
بعد از پانسمان زخم های کبوتری/ که در حیاط مدرسه افتاده است.
(تقدیم به عمرهای کوتاه بچه های صبرا)
par
"به شارون"
برای کشتنم باید / دلیلی محکمه پسند/ داشته باشی
مثلا دستهای خونی ام...
بعد از پانسمان زخم های کبوتری/ که در حیاط مدرسه افتاده است.
(تقدیم به عمرهای کوتاه بچه های صبرا)
par
خدایا ممنون که بهم غم دادی میدونستی وقتی حالم خوبه کاری باهات ندارم وقتی همه چیز بر وفق مراده، سراغت نمیام ممنون که دوباره غم رو به سراغم فرستادی تا از سرکشی نجاتم بده.
وَ إِذَا مَسَّ الْانسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا
par
بنام خدا
سلام، همانطور که میدانیم نویسندگان ایرانی برخلاف داستان کوتاه در زمینه رمان متاسفانه موفقیت های چشمگیری حداقل نسبت به نویسندگان غربی به دست نیاورده اند؛ در این پست قصد معرفی و یا [یادآوری] یک رمان ایرانی موفق را دارم. "ارمیا" اولین کتاب "رضا امیرخانی" درسال 1374 منتشر شد این کتاب در جشنواره آثار 20 سال دفاع مقدس برگزیده شد و جایزه 20 سال ادبیات داستانی ایران را به خود اختصاص داد. همچنین در نخستین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفت.کتابی متفاوت که به عقیدۀ بنده ارزش وقت گذاشتن و یک بار خواندن دارد، ارمیا کتابیست که خواننده را به فکر وامیدارد.امید است این مطلب برای دوستان مفید واقع شود. انشالله در آینده یک بررسی شخصی ازین کتاب ارائه خواهد شد.
par
با برادر کوچکم
هرچه روزنامه در خانه هست جمع میکنیم
تا غروب
گوشه حیاط
سیب زمینی هایمان را در آتش بپزیم
**** *** ***
روزنامه ها
عکس ها
خبرهای جهان
آرام
آرام
دود میشود
*** *** ***
تکه های برشته را با هیجان در دهان میگذاریم
و به هم میگوییم
عجب به درد میخورند این روزنامه ها
par
تولد به ذات خود عملی خشن است! کافیست کمی دقیق نگاه کنی، حتی رویش یک گیاه مستلزم شکفتن پوستۀ سخت دانه است؛ قضیه همینجاست: «شکفتن درد دارد»
میخواهم بدانی باید این درد را به جان خرید، و باید امیدوار بود، به بلوغ...لطفاً پیش از آن که از درد فریاد کنی چند نفس عمیق بکش؛
...
تو فکر میکنی هنوز فرصت چند تولد را از دست نداده ای؟ دوست عزیز باور نمیکنم کسی آدم باشد و به ماندن اکتفا کند؛ هر روز باید کاری کرد و هر روز باید بزرگ شد. بیا بعد از این از آفرینش خسته نشویم ،چشم به راه شکفتنم...
par
"تنها"
چایی اش را سر میکشد. چایی ام را سر میکشم
روزنامه اش را میخواند. بی اختیار ناخن میجوم
به سینما میرود. آلبوم شخصی ام را ورق میزنم
حوله اش را برمیدارد.شام میخورم
با دیازپام میخوابد. به سوزش معده ام فکر میکنم
گاه گاهی حالش خوب است، به سراغم میاید و از پشت شیشه به هم لبخند میزنیم بی نگرانی از چینهای پیشانی هم
او حرف میزند، من چُرت.
حتی گوشی تلفن را برمیدارد و لبهایش تکان میخورد. نگاهش میکنم بی آنکه بفهمم چه میگوید
شاید صدایم میکند... نمیشنوم
فکر میکنم عجب دیوارهای قطوری دارد این زندان!
بیخیالش میشوم
به سلولم برمیگردم و همچنان در لباسهایم حل میشوم
من با دیوارهای خود راحت ترم!
par