.
.
نمیخواهم بدانم آسیای کوچک دوم با آمالگام چه ریختی میشود
که رفلکس اسیدی پوسیدگی مینا می آورد
.
برایم از تحریک غدّه های اشکی بگو
من خیلی وقت است قنوت هایم را بی حوصله میخوانم دکتر!
.
.
نمیخواهم بدانم آسیای کوچک دوم با آمالگام چه ریختی میشود
که رفلکس اسیدی پوسیدگی مینا می آورد
.
برایم از تحریک غدّه های اشکی بگو
من خیلی وقت است قنوت هایم را بی حوصله میخوانم دکتر!
در چنین کارزاری، هوای فتح، بداری!
.
.
.
که... حریف، میدان باشد، تیر باشد، سرباز باشد، لشکر باشد
همه باشد
و تو،
سرداری که قرار است باشی و نیستی،
یکّه، میانۀ میدان، که سپاهش را رقیب ربوده
و تنها سلاحِ مانده اش برجای، اشک...
حال میفهمم ناله های مدامش را
در این شهر میدان هست و مرد نیست...
" چرا این همه فرق میکند تاریکی با تاریکی؟ ... چرا تاریکی ته گور فرق میکند با تاریکی این اتاق؟ .. فرق میکند با تاریکی ته چاه؟ .. فرق میکند با تاریکی زاهدان؟ .. وقتی دایی، با آن دو حفره ی خالی چشمها توی صورتش، برگشت طرف درخت انجیر وسط حیاط طوری برگشت که انگار میبیند، طوری برگشت که من ترسیم، تو بگویی دایی! چرا تاریکی ازل فرق میکند با تاریکی ابد؟ ... چرا تاریکی پشت چشمهام سوزن سوزن میشود، دایی؟ .... "
چاه بابل ... رضا قاسمی ...
____________________________________________
این پست از وبلاگ دیگریست که به دلایلی خوش ندارم نامش را بنویسم
آن هایی که میدانند، حرفهای زیادی برای گفتن دارند
اما
آنهایی که بیشتر میدانند حرف زیادی برای گفتن ندارند...
نوشتن برای بعضی ها یک ژست است ، برای بعضی ها یک فن
آدمهایی هستند اما، که مینویسند تا زنده بمانند
و تو تصور کن کسی را که نوشتن برایش «ممدّ حیات» باشد؛ که ننویسد اگر، گویی به شماره می افتند نفس هایش
و تصور کن کسی را که چندیست به تنگی نفس مبتلا گشته و ریه هایش پر است اما، از شوق زندگی
.
.
....حال این روزهایم را برایت گفتم
.
.....................
+یک روز میگویم چرا بعضی به نوشتن زنده اند
کجا هستند برادران من! همانها که براه حق آمدند و در راه حق گام برمیداشتند، کجاست عمّار...(سپس دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست؛ پس از آن فرمود) : آه بر برادرانم همانها که قرآن را تلاوت میکردند و به کار میبستند، در فرایض دقت میکردند و آن را به پا میداشتند، سنتها را زنده کرده و بدعت ها را میریزاندند!
نهج البلاغه، خطبه182
.........
+امام زمان شون بود...