پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

صوت ملایم مُصحَف میپیچد میان غُلغُل کتری، سرمای خفیفی از لابلای پتو خزیده روی دست و پات.

تَق تَق، چَق چَق، کمی آنطرف تر دستی دارد استکان میچیند ؛ صاحب دست زیر لب زمزمه میکند.   "بِسم الله" اش مثل همیشه نجیب است، آنقدر که اگر دمدمۀ بی صدای صبح نباشد نمیتوان آن را شنید.

شـُــــــر... استکانها یکی یکی پُر میشوند، صوت مصحف رسیده است به "واقعه"، به «لَوْ نَشَاء جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْکُرُونَ». از شیار چشم های نیمه بازت ردّ ستون بخار را میگیری، از لولۀ کتری تا جایی مبهم در هوا. جهان شبیه یک سمفونی آرام، زمان شبیه دوره گردیست که ارکستر را برگُرده گذارده و عبور میکند از پیش روت.

تنی که گلوله کرده ای زیر پتو را آرام آرام رها میکنی، گرما میدود زیر پوستت، خواب را با همۀ سنگینی کنار زده ای که شریک کرده باشی همۀ حواس پنجگانه ات را در تجربۀ درک  بهشتی زمینی.

میدانی، به گمانم از آیات خدا یکی این باشد که در تاریک روشن صبح، زنی با چادر نمازِ سفیدِ گلدار، دست به موهایت بکشد...

par

سماور مادر

۸ نظر ۲۹ آذر ۹۳ ، ۱۸:۱۸
پریچهـــــر

جنونیست  جنون عشق!

میشناسی اش، میدانی گریبان گر بگیرد، می‌دَرَد و می‌کِشد و می‌بَرد و می‌کُشد! اصلاً سرکشْ‌مادیانیست که آمده تا زجر بِزاید. امّا چونان سپه سالاری  که با لشکرْرفته و از میدان، تنها، "سپر"،  بازپس آورده باشد، میخواهی وجود پُر جریحه را بیندازی بر پشت این نااهلْ‌مرکب ؛ بگذاری بَرَت دارد و بتازد و برود به آنجا که نباید!

و بعد با آرامشی پیچیده به زجر،  شریک شوی ته ماندۀ جانت را با تیغ های لشکر مقابل.

 

راستی، ابراهیم که میرفت به  آتش،

میدانست گلستان میشود؟

par

.......................................

بعد نوشت:فکر میکنم نمیدانست!

..............................................................................................................................................................................

بعدتر نوشت:

مهم نیست که ابراهیم می دانست یا نمی دانست، مهم آن است که می دانست هرچه او برایش مقدر کند گلستان است!

۱۱ نظر ۲۶ آذر ۹۳ ، ۰۲:۳۸
پریچهـــــر

«أعوذُ بِالله مِن نَفسی»

به زاویه که نگاه کنی

حرف دقیقی دارد برای گفتن. زاویه در ابتدا و از رأس -به هردرجه ای که باشد- کوچک است، فاصلۀ بین دو نیم خطش به چشم نمی آید؛ اما هرقدر که پیش تر بروی این شکاف بیشتر و بیشتر میشود. تا جایی که در امتداد آن، در فاصله های دور، خیلی دور، میتوان دوشهر، دو قاره، دو کهکشان را میان یک زاویه جا داد.

برخی اشتباهات هم اینچنیند، گذر زمان بهشان عمق میدهد، یا عمقشان را نشان میدهد...

par

..............

ضمن احترام خدمت دوستان ریاضیدان و فیزیکدان

۸ نظر ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
پریچهـــــر

نهایتاً... من اشلی هستم، تو اسکارلت اوهارا، اینجا بشود امریکای دوپاره. من دکتر ژیگوا هستم، تو لارا، این جا بشود روسیۀ انقلابی. آخرش میگویم "عشق اگر خوش عاقبت بود که راه نمیکشید به سینما".

-دکتر داتیس-

.

..................

*یغما گلرویی:  -مگر تو با ما بودی-

۶ نظر ۱۳ آذر ۹۳ ، ۲۱:۰۴
پریچهـــــر

من به عنوان یک ایرانی اعلام میکنم  پس از مذاکرات 5+1 دندان دردم کاملاً خوب شد، یعنی تا این حد اثر داره!!!

par

...................

+(آقای ظریف طوری فرمایش میفرمایند که انگار

پیش ازینها و تا قبل از مذاکره،  دستگاه سیاسی

ایران در حال اَلَک دولَک بوده!)

+صحبت های محمد جواد ظریف در دانشگاه علامه

بازی سنتی

۲ نظر ۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۶:۳۷
پریچهـــــر

با چیزهای رفتنی

خاطرات ماندنی نسازید

یک روزی

جاهای خالی

نابودتان میکند...

par

 

۹ نظر ۰۹ آذر ۹۳ ، ۰۰:۳۰
پریچهـــــر

روایت است:

با هرگناه قسمتی از عقل برداشته میشود که هرگز بازنخواهد گشت حتی به توبه!

(نقل به مضمون)

۶ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۰۲:۰۰
پریچهـــــر

.

.

محتوای این پست

حذف شد!

.

 

.

........................................

پ.ن:

-بعضی ها، عجیب، خار چشم اند، یک وقت هایی واقعاً از زن بودنم خجالت میکشم، یک جاهایی.

۳ نظر ۰۶ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۱
پریچهـــــر

نمیخواهمت

.

لکاتّۀ هزار-داماد به خود دیده

.

........................

+در مذمتش همین بس که دست_مال هر کس و ناکِسی بوده...

par

۵ نظر ۰۲ آذر ۹۳ ، ۱۸:۲۱
پریچهـــــر

این موزیک جدید را برای اولین بار در وبلاگ واقعیت سوسک زده شنیدم،

برای شما نمیدانم برای من یک دنیا تصویر دارد، تصویر آن روزها

دربارۀ آن روزها فقط این را بگویم: طولانی بود، خیلی،

گویی که هرگز قرار نباشد تمام شود،

اما شد!

par

۵ نظر ۰۲ آذر ۹۳ ، ۰۰:۴۱
پریچهـــــر
۲ نظر ۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۱
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات