پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

چیزی حدود هفت سال پیش بود، اولین باری که میخواندمش، به یاد دارم مبهوتش چنان شده بودم تو گویی قرآنی دیگر است.

...تا امسال، که اتفاقی و بیخبر دستم دراز شده بود سوی قفسه کتابها، ورق زده بودم همان بود، خودش، با اسمی دیگر.

خواندم

خواندم

تمام شد

اما دیگر از آن سرمستی عجیب خبری نبود و خواندن آن واژگان مرا به تاراج نمیبرد! میدانی، از آن زمان گذشته، خیلی هم! و من باید می آموختم الهه ای که امروز دلم را به یغما میبرد، عروسک نخ نماییست فردا، که شاید نخواهمش دیگر!

.

..........................

عن على علیه السلام

فلا یَغُرَّنَّکُم کَثرَةُ ما یُعجِبُکُم فیها لِقِلَّةِ ما یَصحَبُکُم مِنها . 

بحار الأنوار : 73/118/109 .

۴ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۴۶
پریچهـــــر

معجزه هر مرد

زنی ست که به او تکیه میکند

و تو نمیدانی

با چنین عصایی موریانه زده

چطور باید نبوتت را اثبات کنی؟!

۲ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۵۰
پریچهـــــر

خرده غذا هایی هم هستند که به مسواک و خلال و هیچ  منطقی از لای دندان در نمی آیند!

باید سپرد به زمان، یک شبی دهان بست و به حلم گذراند؛ آنک صبح ، چونان ماهی مرده روی آب، پایان خود را به اقرار خواهند نشست و به یک تُف، شَرّشان کم...

................

حرف دل بود
 

۳ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۵
پریچهـــــر

بله دیگر... کمتر مینویسم اینجا، حتی گاهی پاک فراموش میکنم که وبلاگی هم دارم، این یعنی سرم جای دیگری گرم است، اصلا احتمال هم دارد آن یک فقره تنبانم نیز دوتا شده باشد

حالا اگر موقع باز کردن پنل کاربری ام، سرویس بیان جواب بدهد : " چه عجب اومدی؟ باز نمیشه، برگرد پیش گوگل پلاس جونت ...". حق دارد خب!

یک سری از امکانات پنل مدیریتم از کار افتاده، آدرس آن یکی منزلمان در گوگل پلاس را خواستم در لینک بگذارم نشد پس در ادامه مطلب گذاشتم، هرچند هیچ جا خانه اول آدم نمیشود.

۱ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۵۲
پریچهـــــر

قبول کن فرق میکند غریبی با غریبی

فرق میکند غربت او که پشت هزاران دیوار میان هزاران تن، یکّه است با غربت آن دیگری که در کنار هزار تن به آن سوی هزاران دیوار فکر میکند.

..

.

پی نوشت:

1-اصلاً میدانی؟  وقتی خدا غربت را آفرید بعضی را زیباتر نقش زد:

 مثلا غربت چون اویی که دنیا را  ز دامن میتکاند، و آن غریبی که دیگری دامن زدستش کشید...

2- *ژانر شد

 

۴ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۳۶
پریچهـــــر

1-

مثلا فکر کن

در پی گنجی تمام زندگی ات را فروخته باشی، به جایش یک چیز خریده باشی، یک چیزی که بشود ردّ گنج را گرفت با آن.

از همه چیزت کنده باشی، از همه کس ات بریده؛ گرفته باشی پی اش را.

.

.

.

2-

کلنگ بزنی، حفر کنی، عرق بریزی، جان بکنی، فرو بروی، فرو بروی، آن گنج یابت پیغام بدهد ؛ تو هی، امید بیفزایی، گلنگ بزنی، فرو بروی...

.

.

.

3-

 رسیده باشی به خمره ای؛ جیغ کشیده باشد آن ماسماسک که یعنی رسیده ایم به گنج؛ نفس ات در سینه حبس شده باشد، سرخوشی ملسی بدود توی رگهات، به آرزوهایت فکر کرده باشی، در گشوده باشی،

خمره پر باشد از خاکستر، از خالی!

و ماری که سالها مامور آن گنج (!) بوده آماده بلعیدن تو باشد.

تو

تنها

بازنده

گرفتار

       با همه چیزهایی که داده ای...

 

................................

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا

 

 الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا 

سورة المبارکة الکهف: 103-104

۶ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۲۴
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات