پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

به مناسبت شروع ماه ذی القعده، بهار چله نشینی این مطلب را اول میگذارم، فایل زیر را گوش کنید حتما

.......     .....      ..........    ........  ..... ......    .......

یکی از مخاطبین محترم این وبلاگ لطف کرده و یادداشت "رخوت" (اینجا را در یک فایل صوتی با لحنی گیرا دکلمه کرده اند؛ از این اقدام شان خیلی خیلی متشکرم، کاریست بسیار شنیدنی و زیبا...

دانلود فایل

94/17/05

________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

 چلّه ما امسال، کلیک کنید

۵ نظر ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۵۱
پریچهـــــر

.

هیچ بعید نیست

آن چراغ که میدرخشد از دور

چشم های گرگی باشد

                    که به شکار آمده !

par

 

 

۱۹ نظر ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۲
پریچهـــــر

آرام

در خواب

بر تخت روان می بردندش

پادشاه مملکتی نبود

اما همه همصدا

 به افتخارش یک آواز را میخواندند:

                    "به عزّت و شرفِ لا إلهَ ألَّا ألله..."

.

.

.

وَجاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحید"

به راستى که بیهوشى مرگ فرامى‏رسد. این است آنچه از آن می‏گریختی"

ق.19p

۱۵ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۵۰
پریچهـــــر

1-

بگذار همیشه یک حسرتی در یک جایی از دلت زخم بزند

کسی که میتواند هرچه دلش خواست بگوید، هرچه دلش خواست بپوشد، هرجا دلش خواست لم بدهد

کسی که به هرچه خواست رسیده، آدم خوشبختی نیست...

_______________________________________________________________________________________________________________________________

2-

درها را باز بگذار

او که از رفتن حرف می زند، مدتهاست رفته...

۳ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۰۳
پریچهـــــر

از حرفهایش ، آنها که آدم را میسوزاند، یکی اواسط مبارکۀ "ق"* است.

آنجا که میگوید، جهنم را خواهیم گفت: پُر شده ای آیا؟ پاسخ میدهد: باز هم هست ؟

جهنم حریص است،

فراخ نیست، تَنگ است، پُر نمیشود اما، 

سیری نمیفهد، تمامی ندارد خوراکش.

جهنم سیر نمیشود، میدانی؟ سیر نمیشود...

اینجاست که میسوزد آدم، نه از تصورِ بودنش در جهنم، که از کشف شباهت شگفتش با آن!

... جهنم بوده باشی متحرک، که چشم دارد ، دست و پا و شکم دارد، زیرْ شکم دارد؛ که همیشه در "خواستن" است؛  و هیچگاه هیچ چیز کافی اش نیست ؛ جهنمی که سیر نمیشود...

آخر خدا با چه زبانی باید میگفت دیگر؟ عزیز من، جان من، جهنم آن است که خواسته هایش را انتهایی نیست ، آن که سیرمانی ندارد.

مثل خیلی هامان...

.

.

......................

پی نوشت:

+احساس میکنم آنچه میخواستم را نتوانستم بگویم، این را از حرفهای بعضی دوستان هم میشود فهمید، جان مطلب اینکه: یکی از چیزهایی که ما را شبیه جهنم میکند، خواسته های بی پایان است، همین که هیچوقت راضی نمیشویم.

+یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَّزِیدٍ﴿۳۰﴾*

93/8/22

۱۳ نظر ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۵
پریچهـــــر

سلام

لطفا برایم بنویسید برداشتتان از این تصویر چیست؟

ممنون از دوستانی که نوشتند. تفاوتها در زاویه دید جالب بود، شباهتها جالب تر. من هم در قسمت نظرات نظرم را گذاشتم

۲۳ نظر ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸
پریچهـــــر

.

.

از سکوت کوه، از هیاهوی سیسَرِک ها* فهمیده ام

در سنگلاخۀ بی رحم زندگی، مرد آن است که زخمِ بر جانش را جز موریانه های قبر نشناسد.

.........

*سیسرک در گویش کُردی، نوعی سوسک معنا میدهد.

93/7/4

 

۹ نظر ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۵
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات