پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۴۲ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

کجا هستند برادران من! همانها که براه حق آمدند و در راه حق گام برمیداشتند، کجاست عمّار...(سپس دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست؛ پس از آن فرمود) : آه بر برادرانم همانها که قرآن را تلاوت میکردند و به کار میبستند، در فرایض دقت میکردند و آن را به پا میداشتند، سنتها را زنده  کرده و بدعت ها را میریزاندند!
نهج البلاغه، خطبه182
.........
+امام زمان شون بود...

۱ نظر ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۷
پریچهـــــر

جنگ

 

 

تمام نمیشود

فقط از جایی به جای دیگر منتقل میشود!

par

 

 

 

۷ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۶:۲۰
پریچهـــــر

«أعوذُ بِالله مِن نَفسی»

به زاویه که نگاه کنی

حرف دقیقی دارد برای گفتن. زاویه در ابتدا و از رأس -به هردرجه ای که باشد- کوچک است، فاصلۀ بین دو نیم خطش به چشم نمی آید؛ اما هرقدر که پیش تر بروی این شکاف بیشتر و بیشتر میشود. تا جایی که در امتداد آن، در فاصله های دور، خیلی دور، میتوان دوشهر، دو قاره، دو کهکشان را میان یک زاویه جا داد.

برخی اشتباهات هم اینچنیند، گذر زمان بهشان عمق میدهد، یا عمقشان را نشان میدهد...

par

..............

ضمن احترام خدمت دوستان ریاضیدان و فیزیکدان

۸ نظر ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
پریچهـــــر

.

.

محتوای این پست

حذف شد!

.

 

.

........................................

پ.ن:

-بعضی ها، عجیب، خار چشم اند، یک وقت هایی واقعاً از زن بودنم خجالت میکشم، یک جاهایی.

۳ نظر ۰۶ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۱
پریچهـــــر

جملات ناب فیلم سینمایی

از سایتtime

.

.

.

۳ نظر ۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۸:۴۹
پریچهـــــر

.

.

شکر خدا که علی  را به ما داد؛ علی(ع) که جمع اضداد است که شجاعت و لطافت، سخت کوشی و قناعت، و حیا و صراحت اش در حدود درک یک ذهن نمیگنجد.

علی ، زاهدی بود که زنان جوان را سلام نمیداد، مبادا کدورتی بر جان پاکش بنشیند. علی اینطورها مردِ مردستان شد، علی شد.

.

.

آقایی که شما باشید! خدا میداند به شعور و پاکی برادران مومنم شکّی ندارم ، اما حقیقتیست لغزنده بودن زمینی که در فاصلۀ بین دو نامحرم است؛ آنچنان گِلی  دارد که شیران و پیلان بر آن لغزیده اند. که علی(ع)، آن ستون هستی از آن حذر داشت!

آقایی که شما باشید! به این خانه آمدید قدمتان بروی چشم، و چشمتان بی بلا  انشالله

اما قدم فراتر از مرزهایی که نباید، نگذارید.

اینجا مخاطبتان "اول شخص جمع" است و "پیام خصوصی" برای کسی که نمیشناسید معنایی ندارد(مگر به اضطرار).

نویسندۀ این سطور ، همچنین از "مزاح و مزه پرانی و  بذله گویی" با مردان نامحرم، بیزار است؛ که نه فقط حقیر بلکه حضرت خالق -تعالی- چنین سلوک را خوش نمیدارد.

.

شکر خدا که علی را داریم تا زندگی بی نظیرش سرمشق دفترهایمان باشد.

حرف دیگری ندارم، دعای مهربانترین مادر چراغ راهتان.

 

یاحق.

۲۰ نظر ۲۸ مهر ۹۳ ، ۲۰:۳۱
پریچهـــــر

گاهی،  کاری که چشم های بی رغبت یک رهگذر با آدم میکند؛   به سالها، لشکر سلم و تور نتواند!

.

.

.

که عالیجنابی بوده باشی

سالهاست لشکرش مرده، دشمن خانه اش را به یغما برده و هنوز دلگرم شمشیریست که زنگارش از پای درآورده!

.....

+نسیمی کافیست اینطور وقت ها، تا ستونهای پوشالیت را بریزاند؛

.....

+ممنون غریبه؛

+مرا کشت تا دوباره به دنیا بیاورم خودم را.

+این نوشته هم بسی نامتجانس اند کلماتش و موسیقی بیربط جملاتش با هم ، زبان حال نگارنده است.

par

۵ نظر ۲۶ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۸
پریچهـــــر

قضاوت نمودن دیگران، قبل از هر چیز، ورودی های ذهن خودِ ما را به روی دانش بیشتر میبندد

.

برای قضاوت عجله نکنیم تا از آگاهیِ بیشتر محروم نباشیم!

۲ نظر ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۱
پریچهـــــر

کنار خیابان ایستاده باشی، یک ماشینی بیاید، بی هوا، بگذرد از پیش روت، چرخ هایش با شیطنتی تمام لیز بخورند بر خیابان و قیــــــــــــــژژژژ، ...

بعد
قطرات آبی که جا خوش کرده باشد گوشۀ چادرت...
 
سلام
اولین باران پائیزی که می آید، پرندگان ، کجا پناه میگیرند؟ زنانِ شالیزارها چه آوازی را زمزمه میکنند؟ شاعران جهان کدام شعر را میچکانند روی دفترشان؟
 
تو خود، بی چتر ترین حرف های روزگار را در سطرهای زیر بخوان:
.............................
...................
.............................
.....................
.

راستی، تا بحال گوش سپرده ای به صدای پای ماشین ها روی خیابانِ بعد از باران؟
خشن نیست دیگر، بَم نیست، یک شالاپ شلوپی، یک قیژ قیژِ خاصی دارد، ردّی نمی اندازد، زخمی نمیزند به تن جاده، نرم است دیگر.
سرت را درد نیاورم، میخواهم بگویم انگار رحمت خدا  خودی که  نشان میدهد، بیشتر که  می آید به چشم، _ شعور چرخ ماشینها از بعضی مان بیشتر است_ نرم تر میشوند، مهربانتر.
 par
......................
من نوشته هایم را بی تصحیح میگذارم اینجا، بی ویرایش؛ تو به بزرگی خودت ببخش!
۱ نظر ۱۲ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۶
پریچهـــــر
۱ نظر ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۹
پریچهـــــر

مادر میگفت فشار درس است؛  مادر بزرگ: جنّ و پری دارد این خانه، یحتمل همانها لمسش کرده اند.

مشاور مدرسه هم تشخیصش این بود که بحران بلوغ است؛

بعدها روانشناس دانشگاهمان گفت سندرم فارغ التحصیلی ست.

روانپزشک هم چیز جدیدی نفهمید، همان اختلال فلان غدّه و ترشحات بهمان هورمون؛ و کیسه کیسه برایم قرص نوشت؛

روانکاو هم میخواست تا در زیر و زِبَر لایه های پنهانی وجودم شاید چیزی بیابد.

آن اواخر حکیم هم افاضه کرده بود اختلاط امزجه است و غلبه سودا بر صفرا.

اما من مریض بودم هنوز

آنقدر که بلاخره مُردَم.

در قبر، مورچه ای که مأمور جویدن مغزم بود، با خشم در گوشم گفت: احمق! مگر نخوانده بودی «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» ؟

...........

+سلام. این مطلب را همینطوری بی ویرایش و تصحیح گذاشتم اینجا+شاید یک وقتی ویرایش شود

+من هنوز کاملاً نمردم، این تشخیص یک پزشک است!

+ بیندیشیم

par

۴ نظر ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۲
پریچهـــــر

کسانی که امسال کادو گرفتن! سال دیگه کادو نگیرن صلوات...چشمک

۳ نظر ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۰۴
پریچهـــــر

جنوب شهر تهران هم اخلاق های منحصر به فردی دارد، یکی این است که می تواند سر وقتش غافلگیر کند تو را.

فکر کن

ظهر خلوت جمعه ای باشد و آنقدر سکوت جولان داده که گمان کنی خیابان شلوغ روبرو هم رفته است به تعطیلات.

هِی سکوت کند خیابان، هِی سکوت کند خانه، هی باز کنی پنجره را، هی بخواهی دوست کنی خیابان را باخانه، هی بخواهی از تنهایی در بیاوری خانه را  با خیابان، و هِی ببینی خیابانِ کم حرف،  خوب مونسی نباشد برای خانه ات.

بعد

نشسته باشی، کتابی باز کرده باشی، سلامی داده باشی با آن که باید.

بعدتردیری نگذشته باشد که ناگهان از خیابان،  از دورهایش، صدایی به گوشَت بخورد که کم آشنا نیست، می شناسی اش، موسیقی متن روزهای دلتنگی ات بوده؛

سِنج و طبل و زنجیر است و نوحه ای که میخوانند، نوحه ای که میگوید این خیابان هنوز زنده است، زنده است به نام کسی که باید! لب پنجره بروی، دلت را گره بزنی به یکی از عَلَم ها و بگذاری اش تا ببرد "هرجا که خاطرخواه اوست".

 اینش خوب است اینجا، همینکه نباید محرم باشد حتماً  که دستۀ سینه زنی راه بیفتد؛ جنوب شهر تهران، آنقدر میفهمد که شهادت امام ششم هم همانقدر جانسوز است که عاشورا.میدانید، اصلاً من نازی آباد را به خاطر همین دوست دارم، اینکه روزی ازخیابانهایش بانگ لبیک یا حسین میشنوی و روزی از روزهای دلگیر شوال ، نوای یا "صادق آل محمد".

اصلاً جنوب تهران، بی هیئت چیز ناقصی ست، نیست؟

.....................

پ.ن.ها:

+غروب ششمین خورشید تسلیت!

طلّاب، قضات، فقها، حقوقدانان، قانونگذاران، برشما باد مضاعفْ تسلیتی، که ارباب بر شما حق استادی هم دارند

..............

++امام جعفر صادق (ع) : چنان از خدا بترس که گویا او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.(همین یک نکته کافیست برای عمری...)

 par

۳ نظر ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۲۷
پریچهـــــر

امام خمینی ره: کمک به اسرائیل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت, حرام و مخالفت با اسلام است. رابطه با اسرائیل و عمال آن چه رابطه تجاری و چه رابطه سیاسی حرام و مخالفت با اسلام است . باید مسلمین از امتعه اسرائیل خودداری کنند.  صحیفه نور ج 2 صفحه 139

......

امام خامنه ای:اگر خرید و فروش این تولیدات(تولیدات شرکت های یهودی، آمریکایی یا کانادایی) موجب تقویت دولت حقیر و غاصب اسرائیل شده و یا در راه دشمنی با اسلام و مسلمین به کار میروند، خرید و فروش آنها برای هیچکس جایز نیست. ..............................................................................

لیست برخی شرکت های صهیونیستی فعال در ایران+پوستر تحریم کالاهای اسرائیلی+پیوندهای مفید دراین باره :

۱ نظر ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۵
پریچهـــــر

روزی فرعون، دستور داد تا همۀ پسران سرزمینش کشته شوند؛زیرا که ترسیده بود؛

.

.

.

.

.

آریببین ترس چگونه میتواند هیولایی- پوشالین- را به توحش بکشاند!

........

به قول حضرت امام (ره) هیچ قومی چونان یهود ، اسلام را خوب نشناخته اند، ومسئله اینجاست؛ خوب شناخته اند، که وعیدهایش را نیز حق یافته اند و نابودی خود را نزدیک!و این دست و پا زدن ها، از همین است.

par

از کودکان غزه...

بِأیّّ ذَنبٍ قُتِلَت؟

۴ نظر ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۱۲
پریچهـــــر


کلیپ جدید آقای حامد زمانی در محکومیت جنایات غزه

من به سهم خودم ازش متشکرم

۲ نظر ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۶
پریچهـــــر

سلام هرچه گشتم متاسفانه یک کمپین رسمی (وحتی غیر رسمی) فارسی زبان برای حمایت از مردم مظلوم غزه پیدا نکردممتاسفم!فعلا فقط براشون دعا کنید، دعا کنید ، دعا کنید ، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید، دعاکنید، دعا کنید، دعا کنید......

۷ نظر ۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۷:۱۲
پریچهـــــر

از آن وقتی که گفتم یک دقیقه دیگر بلند میشوم، هفت دقیقه گذشته، یعنی 6دقیقه راهمینجوری، الکی، درست مثل تراشه های مداد کنار دستم، ریختم قاطی آشغالها، دقایقی که میتواند زباله بازیافتی باشد برای دشمن.

خب که چی؟ مینشینم اینجا، هی نظرات را میخوانم،  تایید و حذف میکنم، هی وبلاگهایشان را میبینم که مخاطبانم در چه فضایی سیر میکنند، هی کامنتهای این و آن را جواب میدهم.

که چه بشود؟ که به کجا برسیم؟ اصلاً دنیا اینهمه سوال بی جواب دارد؛ اینهمه حرفِ مهجورِ مسکوتِ بی گوینده! حالا بگذار این چند کامنت هم لابه لای حرفهای این دنیا، بی جواب بیفتد گوشه ای.

گیرم دوسه تا عکس هم از بچه های تکریت و غزه گذاشتیم اینجا و تو هم هزار تا لایک زدی، نه اینکه بد باشد، ...نه!  اما در واقعیت چه؟

انگشت های جاسم را می بُرند، قرآن مُذعَل را چال میکنند، سجادۀ ساجد را لگد میمالند، دخترک ابوزینب را هم غنیمتی برمیدارند. و امّ طالب، در کوچه، آنقدر مشت خورده که نسل یک مسلمان، اینبار، در شکم زنی، نیامده تمام  میشود.

آن ور دنیا هم جهادالنکاح راه می اندازند تا زخمی به جان من و تو افتاده باشد که «رشد میکند به درون».

جام جهانی هم با آن شکوه فراگیرش چنان میخکوبت میکند که جسد برادرت را، یواشکی ، از زیر چشم های خیره ات میگذرانند و تو همچنان روی کاناپۀ روبروی تلویزیون لمیده‌ای و دست در بشقاب تخمه میگردانی!

آنوقت شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش دقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقه، من نشسته ام پای لپ تاپم و دارم با اژدهای هزار سر درونم پنجه نرم میکنم که مثلاً چه بگویم بهتر باشد، که عارف تر جلوه کنم! همین 6 دقیقه که هزار گلوله به سمت بچه‌محل های حضرت هادی و فرزند مظلومش شلیک میشود.

دجالی هم میچرخد، اینور و  آنورِ دنیا تخم میگذارد و برای حال آمدنِ جوجه های مریضش نسخۀ شنا در آبهای خلیج فارس میپیچد وداشته های من و تو را ارزن به ارزن، میشمارد و برایش برنامۀ هزار ساله میچیند.

من و تو هم کتاب و دفترهایمان که قرار است گلوله باشند، تفنگ باشند را بستیم، گذاشتیم کنار طاقچه، زل زدیم به این قاب منوّر هزار رنگ؛ تو لایک میکنی، من کامنت ها را جواب میدهم.

پ.ن

راستی میدونید دیروز 24 تیرماه، تولد کدام مرد بود؟

"سیّد علی الحسینی الخامنه ای"

 من تبریک میگویم، اول به خودم

+به توکه فقط نباید تبریک گفت "فَتَبارکَ الله" هم لازم است...

par

۴ نظر ۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۷:۰۵
پریچهـــــر

شلمچه؛ یکهزار و سیصد و هشتاد ونه!

دارم کارگاه سفالی روبراه می کنم اینجا، تا عباس، امیر، محمد و بقیه را جمع کنم از خاک!

***

تهران پست چی، عینکش را روی چشمش می گذارد: «شکستنی! با احتیاط حمل شود»

چونان کبوتریست که خبری مجهول را به پایش بسته اند.

...

«بفرمائید مادر جان! برای شماست! اگر می توانید اینجا را امضا کنید! استامپ هم هست!»

***

خانه

زن: «امروز بوی عباس می آید، از چند قدمی، گویی پسرم برگشته!

او همینجاست!»

(صدا):

«حاج خانوم! دوباره قرص هایتان دیر شد! صبرکنید تا بیاورم.»

می خورد! چشم می بندد! بخواب می رود!

....

«مادر! ... مادر! منم عباس! بیدار شو! کمی دیگر از لب این کوزه آب بنوش! می خواهم بیشتر ببوسمت!»

......................

شهریور 1389ما و دنیایی که نمیبینیم

par

۷ نظر ۱۴ تیر ۹۳ ، ۰۹:۰۹
پریچهـــــر

هی تو!

اینها که بر سرمان میپاشی، مثل نُقل و نبات

                              بُمب است

                                  میفهمی؟

..............................................

چهار روز بعد از بمباران شیمیایی به هوش آمد ، نه خود را شناخت، نه سردشت را، عروس نوبخت!

روزی بود مثل امروز...

هفتم تیر 1366بمباران شیمیایی سردشت

par

۳ نظر ۱۱ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۸
پریچهـــــر

ده سال پیش فیلمی دیده بودم که به طرز پیر کننده ای ذهن و فکر مرا متاثّر کرد، که روزها و حتی ماهها از خودم بیرون شدم، آنچنان در عمق ذهنم نشست که پس از گذشت این مدتِ طولانی ، هنوز سکانس ها، دیالوگ ها، رنگ ها و حرف های این فیلم در یادم میجنبند و زندگی میکنند.

مدتهابودکه میخواستم دوباره فیلم "بیدمجنون" راببینم.

دیشب فرصتی شد و به تماشا نشستم؛ 

مثل همان ده سال پیش، هرچه از فیلم میگذشت، خورد میشدم، روحم مچاله میشد و از منِ من، منِ با هرکسِ بی اویِ من وحشتم میگرفت؛وحشتم میگرفت

چونان زیباروی دوشیزه ای

که صورت سوخته اش را

در آینه دیده باشد

دیشب هم گریه بر من مستولی گشت، چنانکه آن شبها!

....

پیشنهاد میکنم اگر شما هم در سال 83 مثل من بچه بودید، بنشینید و دوباره این فیلم را ببینید

......................

از فیلم: 

«حالا میفهمم که اسمم رو از دفتر مهربونیات خط نزدی

فراموشم نکردیب

ا منی و مواظب من

اما ای کاش مهربونیات کامل میشد

حالا که دستمو گرفتی و تا نیمۀ راه آوردی

خواهش میکنم خوب تمومش کن

"به من اطمینان کن"

من قدر روشنی رو بیشتر از بقیه میدونم، اگر از تاریکی بیرون بیام، تا پایان راه با تو خواهم بود.»

...

و این جمله ایست که اتکا به آن می تواند انسانی را تا ورطۀ سقوط و نابودی بکشاند

(باید همۀ فیلم را دیده باشی تا ببینی  چطور این کلمات آدم را خورد میکند)

....................................................................................

قسمتی از فیلم که هرگز از یادم نمیره

برای دانلود نسخۀ کم حجم آن، اینجا کلیک کنید.

دانلود با حجم 4مگابایت

۶ نظر ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۵:۲۲
پریچهـــــر

ازگذاشتن این پُست تکراری معذرت میخوام

اما دلیلش اینه امروز داشتم به این عکس ، با دقت نگاه میکردیم

یک سوال ذهنم رو درگیر کرد:

آیا این زن، در این لحظه، آرامش داره؟

بیشتر به عکس نگاه کنید!

داریم چه میکنیم؟!

۵ نظر ۰۳ تیر ۹۳ ، ۰۶:۰۲
پریچهـــــر

هرچند بازی به نفع ما تموم نشد اما احساس شکست نمیکنیم و تو! هموطن من ،

که دیشب شادی هاتو به خیابون آوردی، تا نشون بدی هوادار واقعی، کسیه که فقط به نتیجه فکر نمیکنه، و برای بازی خوب، اخلاق ورزشی و تلاش تیمش هم به همون میزان، ارزش قائله،

خوشحالم که خوشحالیلبخند

par

۶ نظر ۰۱ تیر ۹۳ ، ۰۱:۱۰
پریچهـــــر

"تعریف از خود" در واقع، اغلب،  "تعریفِ خود" است، معرفیِ کاستی های ما و آن میزان نیازیست که به تمجید دیگران داریم

بگذاریم ضعف هایمان، نزد ما مخفی بماند!

(تعریف از خود یک ضعف است)

۷ نظر ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۱۳
پریچهـــــر

با نزدیک شدن وحوش «داعش» به مرزهای ایران آیا منادیان شعار «نه غزه ـ نه لبنان» که بدنه بسیجی و سپاه ایران در آن شهرآشوبی ها را نشانه گرفته بودند اینک حاضرند سربازان جان بر کفِ دفاع از میهن بمنظور رویاروئی با داعش شوند یا باز هم همان سپاهی و بسیجی متهم به «ساندیس خواری» باید برای دفاع از امنیت کشور و تکان نخوردن آب در شکمبه ایشان، هزینه شوند!!!؟

.....................................................................

از جنایات داعش

۱۵ نظر ۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۵
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات