پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسین» ثبت شده است

... أمّا بَعد فَکأَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن، وَ کَأَنَّ الاخِرَةِ لَم تَزَل. وَالسَّلام

۴ نظر ۱۴ دی ۹۳ ، ۰۲:۴۹
پریچهـــــر

تلّ زینبیّه :

کوه بر بلندای تپه ای قامت افراشته باشد

شقّ القمر از سرش گذشته؛

نگران خورشیدیست که اینبار، بر سر نیزه طلوع خواهد کرد!

par

۴ نظر ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۵
پریچهـــــر

حتی اگر گریه هایمان از خستگی، از گیر و گرفت های زندگیست

همین که در حسینیه ایم

تو اشک ها را بنام خود بزن

و رها کن بقیه را...

.

.

.

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی

در عشق، سالهاست که فتوا عوض شده!*

                             

۳ نظر ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۳:۴۱
پریچهـــــر

فقط خدا میداند

اگر نبودی

چه بودیم!

امام حسین

۸ نظر ۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۸
پریچهـــــر

به بهانه ات، این روزها

میگفت اسمش طباطبایی، یا نمیدانم یک چیزی شبیه این بود؛ گفت:  مُهر میخواهی بخری که چه؟ طباطبایی (یا حالا آن اسمی که یادم نیست) به همه نفری سی تا مُهر میدهد، فقط 30تا، یکی هم بیشتر بشود حرام است، فقط 30تا.

۵ نظر ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۵
پریچهـــــر

گفت: سفر حسین که میروی تشنه باش و شکمت را از لذائذ اطعمه تهی بدار و أشربه را از گلویت دریغ!

گفتم: ادا میکنم.

سفر آغاز شد و هنوز ثلثی از روز نگذشته بود که تاب اندکی تشنگی نیاوردم و عهد شکستم

گفتم تحمل عطش بسیار سخت است اما خواهش شکم را میتوان تاب آورد؛ لب فرو بستم تا شبیه ارباب شوم

.

و روز به نیمه نرسیده بود که پیمانۀ طاقت به سر رسید و باز... عهد... شکست!

می اندیشیدم: وای بر اطفال کاروان حسین!       

 par

۱ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۶
پریچهـــــر

برگشتم، آرام، بیصدا، با دلی که دیگر نداشتم

  محمد امین به استقبال آمد؛ به خانه که رسیدیم اذان صبح میوزید...

 par

۲ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۱۲
پریچهـــــر

سلام عازم کربلا هستم و آتشفشانی از واژه در گلویم خاموش!

خسته ام

دعا کنید ازمن، چیزی باز نیاید

............

همین

par

۴ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۱۷
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات