پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

یادش بخیر اونوقتا...

اینجا چند عکس یادگاری از روزای دانشجویی و خوابگاهمون گذاشتم تا هم برای دوستان تجدید خاطره بشه و هم  کسایی که مث من دلتنگ گذشته هاشونن با بنده همزاد پنداری کنند و کمی هم همدردی!

آلبوم رو در ادامه مطلب ببینید...

[به دلیل استقبال بینظر ازین پستِ وزین و درخواستهای مکرر دوستانِ فاضلِ بنده چند عکس دیگه هم اضافه شد(حالا اگه یه مطلب علمی میذاشتم باید اینجا مگس میپروندم!)]

۱۷ نظر ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۵۱
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات