پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خراسان» ثبت شده است

                                 

"به سوی خراسان"

  

نه پس کوچه های منتهی به پارک

نه بازار شلوغ روبرو

فردا فقط باید از چادرم بخواهم / که در آغوشم بگیرد

کنارخیابان ایستاده و برای تاکسی راه آهن / دست تکان دهم

.

فردا در را که باز کنی از من، تمامِ شهر کم شده / از تمام عروسک های این اتاق، من.

و از پس پنجرۀ قطار

                       دخترک برای چمدانِ جا مانده اش

                               دست تکان میدهد...

par

۲ نظر ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۵۳
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات