پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درس عبرت» ثبت شده است

«أعوذُ بِالله مِن نَفسی»

به زاویه که نگاه کنی

حرف دقیقی دارد برای گفتن. زاویه در ابتدا و از رأس -به هردرجه ای که باشد- کوچک است، فاصلۀ بین دو نیم خطش به چشم نمی آید؛ اما هرقدر که پیش تر بروی این شکاف بیشتر و بیشتر میشود. تا جایی که در امتداد آن، در فاصله های دور، خیلی دور، میتوان دوشهر، دو قاره، دو کهکشان را میان یک زاویه جا داد.

برخی اشتباهات هم اینچنیند، گذر زمان بهشان عمق میدهد، یا عمقشان را نشان میدهد...

par

..............

ضمن احترام خدمت دوستان ریاضیدان و فیزیکدان

۸ نظر ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
پریچهـــــر

جملات ناب فیلم سینمایی

از سایتtime

.

.

.

۳ نظر ۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۸:۴۹
پریچهـــــر

گاهی حکایت حالت میشود حکایت زخمویی سرخوش، که زخمِ بر چهره اش را آنقدر، هر روز در آینه دیده گویی دیگر جزئی از خود میداندش.

مثل اینکه یادت رفته باشد صورت که نباید جای زخم باشد؛ اصلاً انگار اگر نباشد چیزی از تو سرجایش نیست.

دیگران هم همینطوری عادت کرده اند اینکه تو را زشت ببینند، انگار آنها هم متوجه اش نیستند یا اگر باشند شانه بالا می اندازند و به روی خود نمی آورند؛ تو  هم با همین خیال، آسوده ای؛ به اینکه کسی حواسش نیست، به اینکه اصلاً مهم نیست ، به جایی برنمیخورد که...

بعد، یک روز یک عابری که هیچ سر و سرّی هم باتو ندارد، اصلاً نمیدانی از کجا پیدایش میشود، یک هو مقابلت سبز شده، در صورتت نگاه میکند و میگوید: « إ... صورتت چرا زخمه؟!»

و همینجوری، یک هو، ساده، رد میشودو همینجوری،به همین یکهویی، بیدار میشوی ازخواب، گیج تلنگری که خورده به آسودگیهات، کم کم حواست سر جایش می آید، تازه یادت می افتد باید خجالت بکشی.

........

پ.ن:امان از زخم هایی که درد نمکنند

par

۷ نظر ۲۲ تیر ۹۳ ، ۰۰:۲۱
پریچهـــــر

ده سال پیش فیلمی دیده بودم که به طرز پیر کننده ای ذهن و فکر مرا متاثّر کرد، که روزها و حتی ماهها از خودم بیرون شدم، آنچنان در عمق ذهنم نشست که پس از گذشت این مدتِ طولانی ، هنوز سکانس ها، دیالوگ ها، رنگ ها و حرف های این فیلم در یادم میجنبند و زندگی میکنند.

مدتهابودکه میخواستم دوباره فیلم "بیدمجنون" راببینم.

دیشب فرصتی شد و به تماشا نشستم؛ 

مثل همان ده سال پیش، هرچه از فیلم میگذشت، خورد میشدم، روحم مچاله میشد و از منِ من، منِ با هرکسِ بی اویِ من وحشتم میگرفت؛وحشتم میگرفت

چونان زیباروی دوشیزه ای

که صورت سوخته اش را

در آینه دیده باشد

دیشب هم گریه بر من مستولی گشت، چنانکه آن شبها!

....

پیشنهاد میکنم اگر شما هم در سال 83 مثل من بچه بودید، بنشینید و دوباره این فیلم را ببینید

......................

از فیلم: 

«حالا میفهمم که اسمم رو از دفتر مهربونیات خط نزدی

فراموشم نکردیب

ا منی و مواظب من

اما ای کاش مهربونیات کامل میشد

حالا که دستمو گرفتی و تا نیمۀ راه آوردی

خواهش میکنم خوب تمومش کن

"به من اطمینان کن"

من قدر روشنی رو بیشتر از بقیه میدونم، اگر از تاریکی بیرون بیام، تا پایان راه با تو خواهم بود.»

...

و این جمله ایست که اتکا به آن می تواند انسانی را تا ورطۀ سقوط و نابودی بکشاند

(باید همۀ فیلم را دیده باشی تا ببینی  چطور این کلمات آدم را خورد میکند)

....................................................................................

قسمتی از فیلم که هرگز از یادم نمیره

برای دانلود نسخۀ کم حجم آن، اینجا کلیک کنید.

دانلود با حجم 4مگابایت

۶ نظر ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۵:۲۲
پریچهـــــر

گرگ،

شنگول را خورده است

گرگمنگول را تکه تکه میکند

بلند شو پسرم!

این قصه برای نخوابیدن است

...............

گروس عبدالملکیان

۱ نظر ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۶
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات