پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته» ثبت شده است

کنار خیابان ایستاده باشی، یک ماشینی بیاید، بی هوا، بگذرد از پیش روت، چرخ هایش با شیطنتی تمام لیز بخورند بر خیابان و قیــــــــــــــژژژژ، ...

بعد
قطرات آبی که جا خوش کرده باشد گوشۀ چادرت...
 
سلام
اولین باران پائیزی که می آید، پرندگان ، کجا پناه میگیرند؟ زنانِ شالیزارها چه آوازی را زمزمه میکنند؟ شاعران جهان کدام شعر را میچکانند روی دفترشان؟
 
تو خود، بی چتر ترین حرف های روزگار را در سطرهای زیر بخوان:
.............................
...................
.............................
.....................
.

راستی، تا بحال گوش سپرده ای به صدای پای ماشین ها روی خیابانِ بعد از باران؟
خشن نیست دیگر، بَم نیست، یک شالاپ شلوپی، یک قیژ قیژِ خاصی دارد، ردّی نمی اندازد، زخمی نمیزند به تن جاده، نرم است دیگر.
سرت را درد نیاورم، میخواهم بگویم انگار رحمت خدا  خودی که  نشان میدهد، بیشتر که  می آید به چشم، _ شعور چرخ ماشینها از بعضی مان بیشتر است_ نرم تر میشوند، مهربانتر.
 par
......................
من نوشته هایم را بی تصحیح میگذارم اینجا، بی ویرایش؛ تو به بزرگی خودت ببخش!
۱ نظر ۱۲ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۶
پریچهـــــر

عدل

خانه ای کاهگلی در قاسم آباد

یا اتاقی مبله/ درهریک از برج های شیکاگو

فرقی نمیکند

پنجره را که باز کنی

                تمام اکسیژن زمین را

                                  به خانه ات خواهی برد

و به عشق اگر راه دهی

می آید/ همچون مِه در خانه ات/ لا به لای تمام اشیاء ، تمام فکرها مینشیند

هم خانه ات میشود/گَرد میگرد/ چای را دم، رختخواب را پهن!

                                                    لبخند میزند

فقط کافیست

با نگاه غیر مسلّح/ به سراغ ماه بروی

تا دست ها را بالا برده

                       تکان دهد برایت...

par

شهریور1389

....................................................................................................................................

بیربط.ن:

نگرانم، نگران کشورم ، مردُمم

از سخنان چند پهلو و حاشیه دارِ دیروز رئیس جمهور متاسفم!

۷ نظر ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۴
پریچهـــــر

 با برادر کوچکم

 هرچه روزنامه در خانه هست جمع میکنیم

تا غروب

گوشه حیاط

سیب زمینی هایمان را در آتش بپزیم

**** *** ***

روزنامه ها

عکس ها

خبرهای جهان

آرام

آرام

دود میشود

***  ***  ***

تکه های برشته را با هیجان در دهان میگذاریم

و به هم میگوییم

عجب به درد میخورند این روزنامه ها 

par

۳ نظر ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۳۵
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات