پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرزمین ایران» ثبت شده است


برای تن پاره پارۀ وطنم

...................
 
 
حتی به یاد ندارم
آخرین دستی که بر سرم فرود آمد
به نوازش بود
یا یورش
 
 
حتی فکر آخرین استخوانی که بوییدم
                      هوایی ام نمی کند
 
 
آنقدر گیجم، منگم
 نمیدانم ساعتم را به وقت کدام ایالت تنظیم کنم
و فراموش کرده ام
             نام خانوادگی ام را
 
 
از تو
همین مگسی مانده
      که از مغزم خواهد پرید
از من
زبانی بریده...
 
 
پس از این سالهای سگی
خسته تر از آنم
که دنبال گربه ای باشم
 
 
وقتی هنوز نفهمیدم
چرا ارباب
هرشب
درهای خانه را باز میگذاشت
و مرا به زور زنجیر و قلاده میخواباند
چطور می توانم
مصداق چیزی باشم
              که ناموسش میخوانند...
PAR
شهریور 1389



۲ نظر ۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۲:۳۷
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات