پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفانی» ثبت شده است

" چرا این همه فرق میکند تاریکی با تاریکی؟ ... چرا تاریکی ته گور فرق میکند با تاریکی این اتاق؟ ..  فرق میکند با تاریکی ته چاه؟ .. فرق میکند با تاریکی زاهدان؟ .. وقتی دایی، با آن دو حفره ی خالی چشمها توی صورتش، برگشت طرف درخت انجیر وسط حیاط طوری برگشت که انگار میبیند، طوری برگشت که من ترسیم، تو بگویی دایی! چرا تاریکی ازل فرق میکند با تاریکی ابد؟  ... چرا تاریکی پشت چشمهام سوزن سوزن میشود، دایی؟ .... "

چاه بابل ... رضا قاسمی ...

____________________________________________

این پست از وبلاگ دیگریست که به دلایلی خوش ندارم نامش را بنویسم

۳ نظر ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۳۵
پریچهـــــر

این ویدئوی جالب رو ببینید


البته لازمه بگم آوردنش اینجا به معنای تایید و بزرگداشت نمازتسنّن نیست!

(به پیشنهاد استادم) تحلیل خودتان را ازین فیلم ارائه دهید

۴ نظر ۰۴ تیر ۹۳ ، ۰۶:۲۳
پریچهـــــر

یک قاعدۀ حقوقی هست که سفاهت را از موانع صحت معامله میداند؛

سِفه یعنی عدم رشد و شخص سفیه اهلیت ورود به معاملات را ندارد.

داشتم فکر میکردم

معاملات دیگری هم هست، اعمالی که به اقتضای خود نیازمند میزان بالاتری از رشد هستند؛ و اگر رشد نکرده باشی، اگر سفیه مانده باشی، قطعاً جز "خسران" تحصیل نخواهی نمود.استادی میفرماید: «حواستان باشد در زندگی چه میخرید، چه میفروشید، بدانید چه میدهید ، چه میگیرید»

دنیا عجیب موجودیست، هم خودش بازار است، هم خریدار، هم فروشنده. غفلت کرده باشی مالُ التّجاره ات را به فنا میبرد و تو مانده ای و سرابی که فکر میکردی "سود" است.فکر کن، گنج تو، تنها سرمایه ات، عمرت را بهر تحصیل چه میدهی؟ مبادا آنچه میخری کالای پِرت و بی بهایِ این مکّاره تاجر باشد!

به هرحال فرق سفیه و رشید(رشدیافته) در معامله آشکار میشود.

تلنگری بود اول به خودم

خواهر کوچک همه شما.

............................................

تا حدودی بیربط نوشت:

عشق مثل امواج فراصوت، در اطراف ما هست؛ شنیدنش "گوش" میخواهد.

par

۱۲ نظر ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۳۱
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات