پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پل» ثبت شده است

یا دَلیلَ المُتِحَیِّرین

این روزها

نمیدانم کدام راه را عوضی رفته ام، کدام در را اشتباه زده ام، که هرچه میروم به خانه ام نمیرسم، و هربار دری به رویم گشوده میشود، آن سوی چارچوب غریبه ایست که با چشم های متعجّبش میپرسد، درست آمده ای؟؟؟!!!

جملۀ گروس این روزها، سخت حکایت حال است: 

"کدام پل در کجای جهان شکسته که هیچکس به خانه اش نمیرسد!"

۲ نظر ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۷
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات