پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۶۲ مطلب با موضوع «دینی» ثبت شده است

.

هیچ بعید نیست

آن چراغ که میدرخشد از دور

چشم های گرگی باشد

                    که به شکار آمده !

par

 

 

۱۹ نظر ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۲
پریچهـــــر

آرام

در خواب

بر تخت روان می بردندش

پادشاه مملکتی نبود

اما همه همصدا

 به افتخارش یک آواز را میخواندند:

                    "به عزّت و شرفِ لا إلهَ ألَّا ألله..."

.

.

.

وَجاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحید"

به راستى که بیهوشى مرگ فرامى‏رسد. این است آنچه از آن می‏گریختی"

ق.19p

۱۵ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۵۰
پریچهـــــر

از حرفهایش ، آنها که آدم را میسوزاند، یکی اواسط مبارکۀ "ق"* است.

آنجا که میگوید، جهنم را خواهیم گفت: پُر شده ای آیا؟ پاسخ میدهد: باز هم هست ؟

جهنم حریص است،

فراخ نیست، تَنگ است، پُر نمیشود اما، 

سیری نمیفهد، تمامی ندارد خوراکش.

جهنم سیر نمیشود، میدانی؟ سیر نمیشود...

اینجاست که میسوزد آدم، نه از تصورِ بودنش در جهنم، که از کشف شباهت شگفتش با آن!

... جهنم بوده باشی متحرک، که چشم دارد ، دست و پا و شکم دارد، زیرْ شکم دارد؛ که همیشه در "خواستن" است؛  و هیچگاه هیچ چیز کافی اش نیست ؛ جهنمی که سیر نمیشود...

آخر خدا با چه زبانی باید میگفت دیگر؟ عزیز من، جان من، جهنم آن است که خواسته هایش را انتهایی نیست ، آن که سیرمانی ندارد.

مثل خیلی هامان...

.

.

......................

پی نوشت:

+احساس میکنم آنچه میخواستم را نتوانستم بگویم، این را از حرفهای بعضی دوستان هم میشود فهمید، جان مطلب اینکه: یکی از چیزهایی که ما را شبیه جهنم میکند، خواسته های بی پایان است، همین که هیچوقت راضی نمیشویم.

+یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَّزِیدٍ﴿۳۰﴾*

93/8/22

۱۳ نظر ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۵
پریچهـــــر

...به دنبال رفیقی که با بی رفیقان رفاقت کند.1

__________________

1-جوشن کبیر، فراز 59

۳ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۸
پریچهـــــر

در شرح حال برخی بزرگان آمده:
 در رمضان الکریم، از فردای لیلة القدر ، شروع میفرمایند به مهیا ساختن خویش برای لیلة القدر سال بعد...

...............
+ از این جهت که، تا شروع ماه مبارک رمضان حدود سه ماه و 20 روز مانده!

۴ نظر ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۵۴
پریچهـــــر

.

.

نمیخواهم بدانم آسیای کوچک دوم با آمالگام چه ریختی میشود

که رفلکس اسیدی پوسیدگی مینا می آورد

.

برایم از تحریک غدّه های اشکی بگو

من خیلی وقت است قنوت هایم را بی حوصله میخوانم دکتر!

۹ نظر ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۸
پریچهـــــر

کجا هستند برادران من! همانها که براه حق آمدند و در راه حق گام برمیداشتند، کجاست عمّار...(سپس دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست؛ پس از آن فرمود) : آه بر برادرانم همانها که قرآن را تلاوت میکردند و به کار میبستند، در فرایض دقت میکردند و آن را به پا میداشتند، سنتها را زنده  کرده و بدعت ها را میریزاندند!
نهج البلاغه، خطبه182
.........
+امام زمان شون بود...

۱ نظر ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۷
پریچهـــــر

جنگ

 

 

تمام نمیشود

فقط از جایی به جای دیگر منتقل میشود!

par

 

 

 

۷ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۶:۲۰
پریچهـــــر

... أمّا بَعد فَکأَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن، وَ کَأَنَّ الاخِرَةِ لَم تَزَل. وَالسَّلام

۴ نظر ۱۴ دی ۹۳ ، ۰۲:۴۹
پریچهـــــر

امام علی (ع): «هرکس بخاطر خداوند سبحان از چیزی بگذرد، خداوند بهتر از آن به او خواهد بخشید»

***

حقیقت این است وقتی آنجا* را رها کردم و آمدم، خودم هم درست نمیدانستم نیّتم را؛ نمیدانستم این گذاشتن و گذشتن بخاطر خداست یا آن چیز دیگر. اما یک چیز را خوب میدانستم، خدای خوش باوری دارم که بهشت را به بهانه هم میدهد. از همین، همه چیز را به پای او تمام و -به مزاح- بدهکارش کردم؛ سریع الرّضا بود، بهانه ام را بها داد و به جبرانِ علف هرزی که زمین گزارده بودم بهارم بخشید...

 par

........................................................

*آنجا جایی بود که دنیایم را سبز و عُقبایم را زرد میکرد...

۵ نظر ۰۸ دی ۹۳ ، ۲۲:۱۵
پریچهـــــر

سعی زیادی نمیخواست که باور کنیم " مُرده ایم"

تو رفته بودی

و همین کافی بود

..

.

.

أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ

؟!

۹ نظر ۰۱ دی ۹۳ ، ۰۱:۴۷
پریچهـــــر

روایت است:

با هرگناه قسمتی از عقل برداشته میشود که هرگز بازنخواهد گشت حتی به توبه!

(نقل به مضمون)

۶ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۰۲:۰۰
پریچهـــــر

تلّ زینبیّه :

کوه بر بلندای تپه ای قامت افراشته باشد

شقّ القمر از سرش گذشته؛

نگران خورشیدیست که اینبار، بر سر نیزه طلوع خواهد کرد!

par

۴ نظر ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۵
پریچهـــــر

حتی اگر گریه هایمان از خستگی، از گیر و گرفت های زندگیست

همین که در حسینیه ایم

تو اشک ها را بنام خود بزن

و رها کن بقیه را...

.

.

.

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی

در عشق، سالهاست که فتوا عوض شده!*

                             

۳ نظر ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۳:۴۱
پریچهـــــر

فقط خدا میداند

اگر نبودی

چه بودیم!

امام حسین

۸ نظر ۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۸
پریچهـــــر

محرم آمد...

.

.

.

۷ نظر ۰۳ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۱
پریچهـــــر

عصر جمعه است و  اشک میریزی برای مان

آنوقت

 تو را یوسف نام گذاشته ایم

خودمان ، یعقوب!

مسجد جمکران

۴ نظر ۰۲ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۴
پریچهـــــر

.

.

شکر خدا که علی  را به ما داد؛ علی(ع) که جمع اضداد است که شجاعت و لطافت، سخت کوشی و قناعت، و حیا و صراحت اش در حدود درک یک ذهن نمیگنجد.

علی ، زاهدی بود که زنان جوان را سلام نمیداد، مبادا کدورتی بر جان پاکش بنشیند. علی اینطورها مردِ مردستان شد، علی شد.

.

.

آقایی که شما باشید! خدا میداند به شعور و پاکی برادران مومنم شکّی ندارم ، اما حقیقتیست لغزنده بودن زمینی که در فاصلۀ بین دو نامحرم است؛ آنچنان گِلی  دارد که شیران و پیلان بر آن لغزیده اند. که علی(ع)، آن ستون هستی از آن حذر داشت!

آقایی که شما باشید! به این خانه آمدید قدمتان بروی چشم، و چشمتان بی بلا  انشالله

اما قدم فراتر از مرزهایی که نباید، نگذارید.

اینجا مخاطبتان "اول شخص جمع" است و "پیام خصوصی" برای کسی که نمیشناسید معنایی ندارد(مگر به اضطرار).

نویسندۀ این سطور ، همچنین از "مزاح و مزه پرانی و  بذله گویی" با مردان نامحرم، بیزار است؛ که نه فقط حقیر بلکه حضرت خالق -تعالی- چنین سلوک را خوش نمیدارد.

.

شکر خدا که علی را داریم تا زندگی بی نظیرش سرمشق دفترهایمان باشد.

حرف دیگری ندارم، دعای مهربانترین مادر چراغ راهتان.

 

یاحق.

۲۰ نظر ۲۸ مهر ۹۳ ، ۲۰:۳۱
پریچهـــــر

قضاوت نمودن دیگران، قبل از هر چیز، ورودی های ذهن خودِ ما را به روی دانش بیشتر میبندد

.

برای قضاوت عجله نکنیم تا از آگاهیِ بیشتر محروم نباشیم!

۲ نظر ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۱
پریچهـــــر

«بِسم الّلهِ الرَّحمَنِ الرَّحیِم»

نوشتن ذوق میخواهد،درست. ولی ذوق که نیست فقط ،  چشم هم لازم است؛ با چشم های بسته اگر نوشتی، بلدی نابلد را میمانی که میبرد خود و اهلش را به ناکجا... شاید به دوزخ...

...........................................................................................................................................

بیربط نوشت:

"کاظم بهمنی" چه لطیف گفته در "عطارد" :

در نگاه اول عطارد تنها نام نزدیک ترین سیاره به خورشید است.

سیاره ای کوچک اما سنگین که بیش از همه سیارات به دور خورشید میگردد و برخلاف همه به او پشت نمیکند، بطوری که وقتی نیمۀ رو به خورشیدش گرمای شدید را تجربه میکند، نیمه دیگرش بسیار سرد است.

عطارد طبق آخرین بررسی های اختر شنایسی، خودش ماه یکی از سیارات دیگر بوده است اما گرفتار جاذبه ی خورشید میشود و ماه بودنش را فراموش میکند تا به دور خورشید بگردد!

ضمناً عطارد ماه ندارد! گوی در این منظومه عطارد فقط خورشید را دارد!

(هرچه سیارات از خورشید دورتر میشوند به تناسب اندازه ی شان تعداد ماههایشان بیشتر میشود آنچنان که عطارد ماه ندارد و نپتون که آخرین سیاره منظومه شمسی است سیزده ماه دارد)

منظومه شمسی تابلویی ست جامع و شگفت از اصیل ترین پیشامد بشری ؛ یعنی عشق که مفاهیمی چون کوچکی و بزرگی، دوری و نزدیکی، سردی و گرمی، جاذب و مجذوب بودن، حقیقی و مجاز بودن و... را در آن میتوان به نظاره نشست و من به راستگویی نقاشی شهادت میدهم که فرموده است: «إنَّ فی السَّمَواتِ و الأرض لاَیات لِلمؤمِنین»

                                                                                     آیه 3 سوره جاثیه

به درستی که در آسمان ها و زمین نشانه هایی ست برای کسانی که ایمان آورده اند...

۵ نظر ۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۸
پریچهـــــر
۴ نظر ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۴:۳۷
پریچهـــــر

یوسف؟!!!

نه

برای نامیدنت!

یعقوب بهتر است


آخر، عصرهای جمعه

کی برای کی گریه میکند؟
 
....................
امروز دوشنبه است، اصلاً میخواهم وسط هفته  یادش کنم، تعجب دارد؟؟؟
par

۱۷ نظر ۱۳ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۴
پریچهـــــر

.

.

.

چشمان تو را وقتی ندیده ام

چگونه بدانم شراب چیست؟!

par


کتاب جرعه ای از صهبای حج : از آیت الله جوادی آملی

دانلود

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۳ ، ۰۱:۳۶
پریچهـــــر

این ذی القعده گذشت، این "واعَدْنا..."  هم.

...

دیشب بود که تقویم را بازکرده بودم و یک هویی چسبیده بود نگاهم به حروف عربی کنارصفحه !

 ذی القعده دارد آخرین نَفَس هایش را میزند،، "واعَدْنا..." در راه است، موسِم موسایی شدن بوده و دست به دامانش به طور رفتن، در خلوت ماندن و با پیغام برگشتن ، ساعت من اما خواب ماند!   

و حالا در ولولۀ وهم ها و  ولع ها این چلّه هم حِله اش را دارد جمع میکند کم کم؛ حالی از کودکی هایم دست داد، آن زمان که     بی بی جان می آمد خانه مان، دیر می آمد که زود برود ،   رفتنش را نمیخواستم، جای خالیش را تاب نداشتم، کفش هایش را قایم میکردم یک جای عجیب و غریبی تا بماند، بعد مینشست مرا مینشاند  روبرو  و میگفت جای کفش ها را که خودم بلدم اما تو خودت بگو تا کی میشود بمانم آخر؟ رفتنی باید برود...

و بعد صبح خیلی زود ، وقتی در خواب بودم، سفر-بُنّه اش را که  همیشه یک کیف زنانۀ کوچک و سبک بود جمع میکرد و میرفت و چند ساعتی بعد، وقتی آفتاب میرسید روی صورتم، وقتی بیخبری شب را کنار میزدم از روم ، تازه میفهمیدم چه به روزم آمده، دیگر من میماندم و گریه و آن جای خالی کُشنده؛ هِی خودم را سرزنش میکردم که چرا خواب ماندم،

چرا خواب ماندم؟

چرا  خواب ماندم؟

.

انگار این رسم محکمِ دیرین استثنا ندارد، کوچک و بزرگ نمیشناسد، این ور  و  آن ورِ جهان فرقی نمیکند برایش؛

انگار عقد "خواب و حسرت" را در آسمانها بسته اند.

سجلّ اولی را بگشایی نام دومی در پسینْ برگ آن خوش نشسته؛ دومی را بخواهی بشناسی باید بگردی دنبال اولی.

.....

*فاضل نظری

۱۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۳۵
پریچهـــــر

گاه

او که در نخستین پله ها

 خالی کرده زیر پایت را

.

.

نامرد نیست

دور اندیشْ رفیقیست

که سقوطت را

           از بام

                   تاب ندارد...

par

۶ نظر ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۴۸
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات