دلم عجیب رفتن میخواد
دیگه هیچ چیز جدید نیست، هرچه از آش دَرهم این دنیا خوردم همه یک طعم داشت
دنیا حرفی برای گفتن نداره، ما زیادی جدی گرفتیمش
اوفقط یه سایه است، سایۀ فتّانه ای ، که عشوه ریزان، انقدر پیش چشم ما میرقصه و میرقصه تا خورشید رو فراموش کنیم و آرزوها فقط حقیقت رو به تاخیر میندازن
.................................................................
قصۀ مجذوب ها:
مثل اسب عصاری دور دنیا میچرخند ، مثل کبک سر در برف غفلت ، مثل طاووس، مستِ یک وهم!
مثل مار به خودم میپیچم...
ولی
این دنیا انسان کم داره
.
.
.
همون بهتر که رفتنی باشم
.........................
چرا نمیرسیم؟
par
۴ نظر
۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۵۹