میخواهم بنویسم، نمیتوانم، نمیشود, حرف، مثل استخوانِ ماهی در گلویم گیر کرده نه پائین میرود که بیخیالش شوم، نه بیرون میآید که پرتش کنم جایی
و از او، از حرف، حرفِ دل فقط حرفش میماند و دهان ناکام
میخواهم بگویم ، نمیشود، گیر کرده، زور میزند، پنجه می اندازد، فشار می آورد و در همان نقطه میماند و در همان نقطه زخم میزاید
و از حرف، فقط میماند حرفش و دردی که گلویم را میسوزاند.
تمام.
par
۳ نظر
۲۰ تیر ۹۳ ، ۲۱:۳۷