پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خون ریز» ثبت شده است

هیچ چیز در جنگل نمانده بود

همه رفته بودند

همه مُرده بودند

.

شکارچی

تفنگش را برداشت،

در آینه نگاه کرد،

و آخرین تیر را

به آخرین شکار نشانه رفت.

.

صدای انفجار، سکوت جنگل را شکست،

و آینه

پُر شد از لکه های سرخ.

۵ نظر ۲۶ دی ۹۳ ، ۱۸:۳۴
پریچهـــــر

روزی فرعون، دستور داد تا همۀ پسران سرزمینش کشته شوند؛زیرا که ترسیده بود؛

.

.

.

.

.

آریببین ترس چگونه میتواند هیولایی- پوشالین- را به توحش بکشاند!

........

به قول حضرت امام (ره) هیچ قومی چونان یهود ، اسلام را خوب نشناخته اند، ومسئله اینجاست؛ خوب شناخته اند، که وعیدهایش را نیز حق یافته اند و نابودی خود را نزدیک!و این دست و پا زدن ها، از همین است.

par

از کودکان غزه...

بِأیّّ ذَنبٍ قُتِلَت؟

۴ نظر ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۱۲
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات