.
.
از سکوت کوه، از هیاهوی سیسَرِک ها* فهمیده ام
در سنگلاخۀ بی رحم زندگی، مرد آن است که زخمِ بر جانش را جز موریانه های قبر نشناسد.
.........
*سیسرک در گویش کُردی، نوعی سوسک معنا میدهد.
93/7/4
.
.
از سکوت کوه، از هیاهوی سیسَرِک ها* فهمیده ام
در سنگلاخۀ بی رحم زندگی، مرد آن است که زخمِ بر جانش را جز موریانه های قبر نشناسد.
.........
*سیسرک در گویش کُردی، نوعی سوسک معنا میدهد.
93/7/4
مرد شیشه را پایین کشید، فرمان را چرخاند.
دختری کنار خیابان دست تکان داد. مرد، دنده را خلاص کرد، و یک نیش ترمز گرفت و چند ثانیه بعد شروع کرد به گاز دادن.
دختری که غمگین بود شیشه ماشین را پایین کشید، مرد نگاهش به جلو متمرکز، دنده عوض میکرد، راهنما میزد، دستش را روی بوق میگذاشت، مرد با موسیقی رادیو سر تکان میداد، زیر لب با ترانه خوان میخواند ، مرد ماشین را پشت چراغ قرمز ایستاند و با نگاهش ردّ عابرانی که از جلوی ماشین میگذشتند را میگرفت و بی تفاوت رها میکرد، مرد آدامس میجوید و دختری که غمگین بود از پنجره، آفتاب بی رمق دم عصر را نگاه میکرد. موسیقی شادتر شده بود، مرد حرکاتش تندتر و دختری که غمگین بود به ساحل دورترین دریاها فکر میکرد. مرد، خوش اخلاق بود و باقی کرایه را با لبخند پس داد و دختری که غمگین بود به پراکندگی های در هم تنیده فکر میکرد، به تنهایی های پراکنده؛ مثلا ّ خورشید خستۀ عصر که تنها باید میرفت به حرفهایی که هیچکس نفهمیدشان و تنهاییهایی که باز بیشتر شد.
مرد روی ترمز زد و مسافر دیگری سوار شد، به هم سلام کردند و ماشین باز شتاب گرفت. کمی جلوتر دوباره مرد پا روی ترمز گذاشت و به دختری که غمگین بود "بسلامت" گفت.
و دختری که غمگین بود رفت بی آنکه لبخند مرد را دیده باشد.
par
کاش میدانستم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...
.
.
.
روزگاری هم بود که فکر میکردم باید "بمانی تا عشق، خود، سراغت را بگیرد"!
par
حرکت کن
مثل سرباز
بایست
مثل سرباز
بنشین
مثل سرباز
بخور
مثل سرباز
بخوان
مثل سرباز
برو
مثل سرباز
بمیر
مثل سرباز
.......................
زندگی سهل ممتنعی ست
+همه سرباز به دنیا می آییم!
!par
مورچه ها
آرام
آرام
از خاک بیرونم میکشند
زندگی
از نو شروع شد...
par