پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاسی» ثبت شده است

هیچ چیز در جنگل نمانده بود

همه رفته بودند

همه مُرده بودند

.

شکارچی

تفنگش را برداشت،

در آینه نگاه کرد،

و آخرین تیر را

به آخرین شکار نشانه رفت.

.

صدای انفجار، سکوت جنگل را شکست،

و آینه

پُر شد از لکه های سرخ.

۵ نظر ۲۶ دی ۹۳ ، ۱۸:۳۴
پریچهـــــر

پیرو سخنان رئیس جمهور در همایش اقتصاد ایران :

رفراندوم چرا؟

دعوت به همه‎پرسی یعنی: باوجود همه امتیازاتی که دادیم، کدخدا قانع نشد!
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۳ ، ۱۳:۲۹
پریچهـــــر

من به عنوان یک ایرانی اعلام میکنم  پس از مذاکرات 5+1 دندان دردم کاملاً خوب شد، یعنی تا این حد اثر داره!!!

par

...................

+(آقای ظریف طوری فرمایش میفرمایند که انگار

پیش ازینها و تا قبل از مذاکره،  دستگاه سیاسی

ایران در حال اَلَک دولَک بوده!)

+صحبت های محمد جواد ظریف در دانشگاه علامه

بازی سنتی

۲ نظر ۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۶:۳۷
پریچهـــــر

«َ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»

.

.

کاش این رئیس جمهورهای وقت - و بی وقت- کمی ادب سخنرانی و سخنوری را از رهبری می آموختند و هرچه به ذهنشان می آمد را بر زبان جاری نمی کردند.

جناب روحانی متاسفیم!

کاش میشد این را فهماند:

این منتقدین فرزندان این ملت و در تنگنا حامیان این دولت اند، چه بخواهید چه نخواهید شما به این منتقدان نیاز دارید، بهتر است این ادبیات را در مقابل دشمنان دیرینه به کار گیرید نه فرزندان (ودرواقع پشتوانه های) این آب و خاک!

par

۵ نظر ۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۲
پریچهـــــر

از آن وقتی که گفتم یک دقیقه دیگر بلند میشوم، هفت دقیقه گذشته، یعنی 6دقیقه راهمینجوری، الکی، درست مثل تراشه های مداد کنار دستم، ریختم قاطی آشغالها، دقایقی که میتواند زباله بازیافتی باشد برای دشمن.

خب که چی؟ مینشینم اینجا، هی نظرات را میخوانم،  تایید و حذف میکنم، هی وبلاگهایشان را میبینم که مخاطبانم در چه فضایی سیر میکنند، هی کامنتهای این و آن را جواب میدهم.

که چه بشود؟ که به کجا برسیم؟ اصلاً دنیا اینهمه سوال بی جواب دارد؛ اینهمه حرفِ مهجورِ مسکوتِ بی گوینده! حالا بگذار این چند کامنت هم لابه لای حرفهای این دنیا، بی جواب بیفتد گوشه ای.

گیرم دوسه تا عکس هم از بچه های تکریت و غزه گذاشتیم اینجا و تو هم هزار تا لایک زدی، نه اینکه بد باشد، ...نه!  اما در واقعیت چه؟

انگشت های جاسم را می بُرند، قرآن مُذعَل را چال میکنند، سجادۀ ساجد را لگد میمالند، دخترک ابوزینب را هم غنیمتی برمیدارند. و امّ طالب، در کوچه، آنقدر مشت خورده که نسل یک مسلمان، اینبار، در شکم زنی، نیامده تمام  میشود.

آن ور دنیا هم جهادالنکاح راه می اندازند تا زخمی به جان من و تو افتاده باشد که «رشد میکند به درون».

جام جهانی هم با آن شکوه فراگیرش چنان میخکوبت میکند که جسد برادرت را، یواشکی ، از زیر چشم های خیره ات میگذرانند و تو همچنان روی کاناپۀ روبروی تلویزیون لمیده‌ای و دست در بشقاب تخمه میگردانی!

آنوقت شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش دقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقه، من نشسته ام پای لپ تاپم و دارم با اژدهای هزار سر درونم پنجه نرم میکنم که مثلاً چه بگویم بهتر باشد، که عارف تر جلوه کنم! همین 6 دقیقه که هزار گلوله به سمت بچه‌محل های حضرت هادی و فرزند مظلومش شلیک میشود.

دجالی هم میچرخد، اینور و  آنورِ دنیا تخم میگذارد و برای حال آمدنِ جوجه های مریضش نسخۀ شنا در آبهای خلیج فارس میپیچد وداشته های من و تو را ارزن به ارزن، میشمارد و برایش برنامۀ هزار ساله میچیند.

من و تو هم کتاب و دفترهایمان که قرار است گلوله باشند، تفنگ باشند را بستیم، گذاشتیم کنار طاقچه، زل زدیم به این قاب منوّر هزار رنگ؛ تو لایک میکنی، من کامنت ها را جواب میدهم.

پ.ن

راستی میدونید دیروز 24 تیرماه، تولد کدام مرد بود؟

"سیّد علی الحسینی الخامنه ای"

 من تبریک میگویم، اول به خودم

+به توکه فقط نباید تبریک گفت "فَتَبارکَ الله" هم لازم است...

par

۴ نظر ۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۷:۰۵
پریچهـــــر
۸ نظر ۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۷:۳۰
پریچهـــــر

با نزدیک شدن وحوش «داعش» به مرزهای ایران آیا منادیان شعار «نه غزه ـ نه لبنان» که بدنه بسیجی و سپاه ایران در آن شهرآشوبی ها را نشانه گرفته بودند اینک حاضرند سربازان جان بر کفِ دفاع از میهن بمنظور رویاروئی با داعش شوند یا باز هم همان سپاهی و بسیجی متهم به «ساندیس خواری» باید برای دفاع از امنیت کشور و تکان نخوردن آب در شکمبه ایشان، هزینه شوند!!!؟

.....................................................................

از جنایات داعش

۱۵ نظر ۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۵
پریچهـــــر

گرگ،

شنگول را خورده است

گرگمنگول را تکه تکه میکند

بلند شو پسرم!

این قصه برای نخوابیدن است

...............

گروس عبدالملکیان

۱ نظر ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۶
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات