چند عکس یادگاری از دوران کارشناسی و خوابگاه دخترونه شهر فارسان(فارسون)
یادش بخیر اونوقتا...
اینجا چند عکس یادگاری از روزای دانشجویی و خوابگاهمون گذاشتم تا هم برای دوستان تجدید خاطره بشه و هم کسایی که مث من دلتنگ گذشته هاشونن با بنده همزاد پنداری کنند و کمی هم همدردی!
آلبوم رو در ادامه مطلب ببینید...
[به دلیل استقبال بینظر ازین پستِ وزین و درخواستهای مکرر دوستانِ فاضلِ بنده چند عکس دیگه هم اضافه شد(حالا اگه یه مطلب علمی میذاشتم باید اینجا مگس میپروندم!)]
سوءتفاهم نشه ما دانشجوی فقه و حقوق بودیم فقط توی دانشکده هنر درس میخوندیم!
غذای سلف خوشمزه بود دیگه
بعضی دوستان بودند که شبای امتحان دست به دامن خدا و ائمّۀ اطهار و تمام امامزاده ها میشدن، حتی مورد داشتیم طرف، نماز قضاهای 1سالشو تو همون ایام ادا میکرد! عجب ایام بابرکتی اند این ایام امتحانا...
حیاط پشتی خوابگاه؛ به به!
اردیبهشت و حیاط دانشکده، چه چه!
اتاق بغلی
قیاس مع الفارق اگه گفتی کدومش مال منه؟
سال دوم دانشگاه و اینم اتاق ما
بدون شرح
بعضی دوستان خیلی به شیر علافه داشتند!
مسابقۀ آشپزی در خوابگاه
کسی دلش نخواد!
کلاسهای جذاب حضرت استاد مولوی (مولانا)و دوستانِ مشتاق علم
نه صحنه تئاتر نه کلاس نقاشی، کلاس فلسفه است اینجا!
البته این دستهای ظریف و زیبا متعلق به یکی از رفقای هنردوست این حقیر میباشد
ازین دست، بچه ها بودن بعضیا
ما که حرفی نداشتیم ، بنده خدا خودش راضی نبود بین 10نفر تقسیم شه!
دانشکده هنر و علوم انسانی فارسان
استغفرالله !ما که نبودیم، دوستان ناباب بودند
بععععععععله. ازین دست، بچه ها بودیم ما؛ البته این من نیستم، هم اتاقی مه
بچه های خوب کلاس ما
کیک ها رو بچسب!یکی دیگه از جشنهای فارغ التحصیلی
اردوی قم
انقلاب روحیِ 2 تن از دوستان فاضل، پس از بازگشت از اردوی قم!
عمراً اگر میدونستن دارم چه عکسی ازشون میگیرم اینجوری میخندیدند
و در آخر برای اینکه دیدن این عکسها بلاخره یه سودی براتون داشته باشه، و به عنوان نتیجه گیری اخلاقی میخوام بگم ما همۀ این عکسها رو با گوشی سونی اریکسون k750 انداختیم، نه آیفون داشتیم نه دوربین عکسبرداری اما خوش بودیم
par
سلام دوستان کسی از محمد دیبا خبر داره جویای احوالش میشین