پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دختر» ثبت شده است

شرمسار

.............

سعی میکرد رمز لپتابشو باز کنه آخه مدتها بود به دخترش شک کرده بود.

اسمهایی که چندبار اینور اونور از زبونش شنیده بود رو امتحان کرد:

.mehrdad    (error...).M E H R D A D     (error...).amir

(error...)

بیفایده بود؛ حدس میزد:

    .(!ESHGH(error...)   .DELDEDE(errror 

باز نمیشد

مرد ، نا امید به صندلی تکیه داد و سرش رو به اطراف چرخوند، ناگهان چشمش به عروسک فانتزی کنار لپتاپ افتاد و برگۀ چسبیده به صورتش، که روش نوشته شده بود: اگر لپتاپ رو لازم داشتی، رمزش " پ د ر" .

par

۷ نظر ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۴۹
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات