پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دنیا» ثبت شده است

1-

مثلا فکر کن

در پی گنجی تمام زندگی ات را فروخته باشی، به جایش یک چیز خریده باشی، یک چیزی که بشود ردّ گنج را گرفت با آن.

از همه چیزت کنده باشی، از همه کس ات بریده؛ گرفته باشی پی اش را.

.

.

.

2-

کلنگ بزنی، حفر کنی، عرق بریزی، جان بکنی، فرو بروی، فرو بروی، آن گنج یابت پیغام بدهد ؛ تو هی، امید بیفزایی، گلنگ بزنی، فرو بروی...

.

.

.

3-

 رسیده باشی به خمره ای؛ جیغ کشیده باشد آن ماسماسک که یعنی رسیده ایم به گنج؛ نفس ات در سینه حبس شده باشد، سرخوشی ملسی بدود توی رگهات، به آرزوهایت فکر کرده باشی، در گشوده باشی،

خمره پر باشد از خاکستر، از خالی!

و ماری که سالها مامور آن گنج (!) بوده آماده بلعیدن تو باشد.

تو

تنها

بازنده

گرفتار

       با همه چیزهایی که داده ای...

 

................................

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا

 

 الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا 

سورة المبارکة الکهف: 103-104

۶ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۲۴
پریچهـــــر

فریب ماتیک قرمزش رو نخور، دهنش بو میده دنیا.

.

.

......................

پ.ن:

وفا که نه،  "پرده دری" کنیم و خوش باشیم

۲ نظر ۲۵ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۷
پریچهـــــر

... أمّا بَعد فَکأَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن، وَ کَأَنَّ الاخِرَةِ لَم تَزَل. وَالسَّلام

۴ نظر ۱۴ دی ۹۳ ، ۰۲:۴۹
پریچهـــــر

من به عنوان یک ایرانی اعلام میکنم  پس از مذاکرات 5+1 دندان دردم کاملاً خوب شد، یعنی تا این حد اثر داره!!!

par

...................

+(آقای ظریف طوری فرمایش میفرمایند که انگار

پیش ازینها و تا قبل از مذاکره،  دستگاه سیاسی

ایران در حال اَلَک دولَک بوده!)

+صحبت های محمد جواد ظریف در دانشگاه علامه

بازی سنتی

۲ نظر ۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۶:۳۷
پریچهـــــر

نمیخواهمت

.

لکاتّۀ هزار-داماد به خود دیده

.

........................

+در مذمتش همین بس که دست_مال هر کس و ناکِسی بوده...

par

۵ نظر ۰۲ آذر ۹۳ ، ۱۸:۲۱
پریچهـــــر

روزی

چشم باز کنی

(و خورشید تو، فقط سایه ای بوده باشد یا مثلاً یک نقش کودکانه، بر سینۀ دیوار)

یوم الحسرت در راه است...

par

+ ، تکرار میکنم خودم را، از بی حرفیست؛ که این بیخود از تکثیر  وامانده.

+ بر من خرده مگیر!  مگیر، مگیر...

۸ نظر ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۰۱
پریچهـــــر

خیابان

ساده ترین ترجمه اش

خیابان است

معانی عمیق تَرَش را

شب هایی فهمیدم

که یک بمبِ کم تحمل،

درونم بغض میکرد

و تا صبح،

می افتادم به شمارش معکوس!

که با صدای کرکرۀ اولین مغازه

خودم را شلیک کنم از خانه

شاید

بعضی تکه های خطرناکم،

بیرون بپاشند از من

همۀ فکرهای منفجره، حس  های محترقه

جایی باید

رها شوند

مثلاً

خیابانی خلوت و دراز،

                  حوالی 5صبح

par

۸ نظر ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۳۸
پریچهـــــر

دنیا خاصیتش دویدن است

ونرسیدن

بیخودی نیست که زمین، عمریست میگردد اطراف خود،

.

.

خانه ات هم جایی برای "قرار" ندارد!

............................

پ.ن: قرارم نیست و نایی نیز...

پ.ن2:عکس مربوط به عصارخانه اصفهان است.

par

۷ نظر ۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۱:۳۲
پریچهـــــر

یک قاعدۀ حقوقی هست که سفاهت را از موانع صحت معامله میداند؛

سِفه یعنی عدم رشد و شخص سفیه اهلیت ورود به معاملات را ندارد.

داشتم فکر میکردم

معاملات دیگری هم هست، اعمالی که به اقتضای خود نیازمند میزان بالاتری از رشد هستند؛ و اگر رشد نکرده باشی، اگر سفیه مانده باشی، قطعاً جز "خسران" تحصیل نخواهی نمود.استادی میفرماید: «حواستان باشد در زندگی چه میخرید، چه میفروشید، بدانید چه میدهید ، چه میگیرید»

دنیا عجیب موجودیست، هم خودش بازار است، هم خریدار، هم فروشنده. غفلت کرده باشی مالُ التّجاره ات را به فنا میبرد و تو مانده ای و سرابی که فکر میکردی "سود" است.فکر کن، گنج تو، تنها سرمایه ات، عمرت را بهر تحصیل چه میدهی؟ مبادا آنچه میخری کالای پِرت و بی بهایِ این مکّاره تاجر باشد!

به هرحال فرق سفیه و رشید(رشدیافته) در معامله آشکار میشود.

تلنگری بود اول به خودم

خواهر کوچک همه شما.

............................................

تا حدودی بیربط نوشت:

عشق مثل امواج فراصوت، در اطراف ما هست؛ شنیدنش "گوش" میخواهد.

par

۱۲ نظر ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۳۱
پریچهـــــر

خاک شدنمان را می ارزد

وقتی

به میوه های رسیده ات فکر میکنم

و فرزندانم که فردا

زیر سایۀ دستهایت

دنیای زیباتری را طرح میزنند...

وطنم!

par

۵ نظر ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۱
پریچهـــــر

یک دَم هوای پاک

لبخندت نوش داروست

وقتی دنیا، همچون پدری، غریب با فرزند

به زمینم میزند

...........

خوشا: فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

par

۴ نظر ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۰
پریچهـــــر

دلم عجیب رفتن میخواد

دیگه هیچ چیز جدید نیست، هرچه از آش دَرهم این دنیا خوردم همه یک طعم داشت

دنیا حرفی برای گفتن نداره، ما زیادی جدی گرفتیمش

اوفقط یه سایه است، سایۀ فتّانه ای ، که عشوه ریزان، انقدر پیش چشم ما میرقصه و میرقصه  تا خورشید رو فراموش کنیم و آرزوها فقط حقیقت رو به تاخیر میندازن

.................................................................

قصۀ مجذوب ها:

مثل اسب عصاری دور دنیا میچرخند ، مثل کبک سر در برف غفلت ، مثل طاووس، مستِ یک وهم!

مثل مار به خودم میپیچم...

ولی

این دنیا انسان کم داره

.

.

.

همون بهتر که رفتنی باشم

.........................

چرا نمیرسیم؟

par

۴ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۵۹
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات