1-
مثلا فکر کن
در پی گنجی تمام زندگی ات را فروخته باشی، به جایش یک چیز خریده باشی، یک چیزی که بشود ردّ گنج را گرفت با آن.
از همه چیزت کنده باشی، از همه کس ات بریده؛ گرفته باشی پی اش را.
.
.
.
2-
کلنگ بزنی، حفر کنی، عرق بریزی، جان بکنی، فرو بروی، فرو بروی، آن گنج یابت پیغام بدهد ؛ تو هی، امید بیفزایی، گلنگ بزنی، فرو بروی...
.
.
.
3-
رسیده باشی به خمره ای؛ جیغ کشیده باشد آن ماسماسک که یعنی رسیده ایم به گنج؛ نفس ات در سینه حبس شده باشد، سرخوشی ملسی بدود توی رگهات، به آرزوهایت فکر کرده باشی، در گشوده باشی،
خمره پر باشد از خاکستر، از خالی!
و ماری که سالها مامور آن گنج (!) بوده آماده بلعیدن تو باشد.
تو
تنها
بازنده
گرفتار
با همه چیزهایی که داده ای...
................................
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا |
|
الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا سورة المبارکة الکهف: 103-104 |