.
.
از سکوت کوه، از هیاهوی سیسَرِک ها* فهمیده ام
در سنگلاخۀ بی رحم زندگی، مرد آن است که زخمِ بر جانش را جز موریانه های قبر نشناسد.
.........
*سیسرک در گویش کُردی، نوعی سوسک معنا میدهد.
93/7/4
.
.
از سکوت کوه، از هیاهوی سیسَرِک ها* فهمیده ام
در سنگلاخۀ بی رحم زندگی، مرد آن است که زخمِ بر جانش را جز موریانه های قبر نشناسد.
.........
*سیسرک در گویش کُردی، نوعی سوسک معنا میدهد.
93/7/4
به عادت سالهای دور، هرگاه بخواهم چیزی بنویسم، مینشینم پشت میز کارم، اول هرچه رویش هست جمع میکنم میگذارم گوشه ای، بعد ساکت میشوم تا دلم دست بکار شود، دست به جیب! و تازه هایش را بگذارد روی میز برایم.
تازگی ها به یک شباهت پِی برده ام بین این دوتا؛ بین میز و دل!
اینکه دل هم مثل همین میز است، شلوغ پلوغ باشد اگر ، نمیشود رویش حساب کرد، رویش نوشت.
دل اگر مثل یک میز کارِ شلخته، پُر باشد از اینها و آنها، از ایشان و آنان، آنقدر گیج و عصبی ات میکند، آنقدر در همهمۀ وهم هایش معطلّت میگذارد تا کلافه و دست از پا درازتر، از کنارش بلند شوی و بروی دنبال یک صندلی دیگر، در جایی دیگر.
دل ، شلوغ پلوغ باشد اگر ، هیچی از تویش در نمی آید؛ هیچی.
................
+باور کنید آمده بودم چیز دیگری بنویسم، نمیدانم چرا این شد؛ آمده بودم از اربعین و ساعتی که خواب ماند بنویسم؛ نمیدانم سروکلّۀ دل از کجایش پیدا شد؟!
par
فکر کن برایت خیلی زود باشد اما قرص خواب میخوری که بتوانی 10 و نیمِ شب بخوابی تا مثل هرشب، دو ساعتی قبلِ سحر بیدار باشی، و فکر کن شب جمعه باشد و به دعای کمیل و زیارت عاشورایی دل بسته باشی که بعد از نماز شب بخوانی، فکر کن درسهایت را نیمه کاره بگذاری که فقط زود بخوابی، و تمام طول روزت را انتظار کشیده باشی برای نیمه شب و....
.
بعدچشم باز که میکنی، خورشید وسط آسمان باشد، شب جمعه ات روز جمعه شده نماز شب که هیچ، نماز صبحت هم از دست رفته باشد
آن هم کِی؟ یک روز قبل از شب بیست و یکم ماه رمضان!
درسکوت پای لپتاپت بنشینی و با چشمهای اشکی همش به این فکر کنی، دیروز چه کردم مگر؟ چه گناهی از من سر زد که بیخبرم؟ چه کردم که دعوتم نکردند
فکر کن بدتر از همه اینها این باشد که هیچ به ذهنت نرسد، هیچ... حتی احتمال ندهی فلان کارَت گناه بوده باشد که این شد جزایش!
+حالم خوب نیست، نمیدانم چه کردم که راهم ندادند، نمیدانم
+بارها و بارها خواستم اینجا را ببندم ، استاد فاضلی دارم که مانع شدند؛ ایشان میفرمایند: نه قلمی که داری متعلق به توست، نه اینجا مال تو
...................
"اینجا مال تو نیست"
پس چرا برایش تصمیم گرفتی؟ چرا گفتی میخواهم بروم؟خدایا یعنی این تو را ناراحت کرده؟ نمیدانم باید باز هم فکر کنم
par