در آرزوییست
که به خوابی عمیق رود
آنقدر عمیق
که روزی چشم باز کند
تمام تنش خاک شده باشد
بعد بارانی ببارد
.
روی تنش شاید
شبدری پا بگیرد لاأقل
.
___________________
...یا لَیتَنی کُنْتُ تُراباً
در آرزوییست
که به خوابی عمیق رود
آنقدر عمیق
که روزی چشم باز کند
تمام تنش خاک شده باشد
بعد بارانی ببارد
.
روی تنش شاید
شبدری پا بگیرد لاأقل
.
___________________
...یا لَیتَنی کُنْتُ تُراباً
1-
مثلا فکر کن
در پی گنجی تمام زندگی ات را فروخته باشی، به جایش یک چیز خریده باشی، یک چیزی که بشود ردّ گنج را گرفت با آن.
از همه چیزت کنده باشی، از همه کس ات بریده؛ گرفته باشی پی اش را.
.
.
.
2-
کلنگ بزنی، حفر کنی، عرق بریزی، جان بکنی، فرو بروی، فرو بروی، آن گنج یابت پیغام بدهد ؛ تو هی، امید بیفزایی، گلنگ بزنی، فرو بروی...
.
.
.
3-
رسیده باشی به خمره ای؛ جیغ کشیده باشد آن ماسماسک که یعنی رسیده ایم به گنج؛ نفس ات در سینه حبس شده باشد، سرخوشی ملسی بدود توی رگهات، به آرزوهایت فکر کرده باشی، در گشوده باشی،
خمره پر باشد از خاکستر، از خالی!
و ماری که سالها مامور آن گنج (!) بوده آماده بلعیدن تو باشد.
تو
تنها
بازنده
گرفتار
با همه چیزهایی که داده ای...
................................
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا |
|
الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا سورة المبارکة الکهف: 103-104 |
سعی زیادی نمیخواست که باور کنیم " مُرده ایم"
تو رفته بودی
و همین کافی بود
..
.
.
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ
؟!
«بِسم الّلهِ الرَّحمَنِ الرَّحیِم»
نوشتن ذوق میخواهد،درست. ولی ذوق که نیست فقط ، چشم هم لازم است؛ با چشم های بسته اگر نوشتی، بلدی نابلد را میمانی که میبرد خود و اهلش را به ناکجا... شاید به دوزخ...
...........................................................................................................................................
بیربط نوشت:
"کاظم بهمنی" چه لطیف گفته در "عطارد" :
در نگاه اول عطارد تنها نام نزدیک ترین سیاره به خورشید است.
سیاره ای کوچک اما سنگین که بیش از همه سیارات به دور خورشید میگردد و برخلاف همه به او پشت نمیکند، بطوری که وقتی نیمۀ رو به خورشیدش گرمای شدید را تجربه میکند، نیمه دیگرش بسیار سرد است.
عطارد طبق آخرین بررسی های اختر شنایسی، خودش ماه یکی از سیارات دیگر بوده است اما گرفتار جاذبه ی خورشید میشود و ماه بودنش را فراموش میکند تا به دور خورشید بگردد!
ضمناً عطارد ماه ندارد! گوی در این منظومه عطارد فقط خورشید را دارد!
(هرچه سیارات از خورشید دورتر میشوند به تناسب اندازه ی شان تعداد ماههایشان بیشتر میشود آنچنان که عطارد ماه ندارد و نپتون که آخرین سیاره منظومه شمسی است سیزده ماه دارد)
منظومه شمسی تابلویی ست جامع و شگفت از اصیل ترین پیشامد بشری ؛ یعنی عشق که مفاهیمی چون کوچکی و بزرگی، دوری و نزدیکی، سردی و گرمی، جاذب و مجذوب بودن، حقیقی و مجاز بودن و... را در آن میتوان به نظاره نشست و من به راستگویی نقاشی شهادت میدهم که فرموده است: «إنَّ فی السَّمَواتِ و الأرض لاَیات لِلمؤمِنین»
آیه 3 سوره جاثیه
به درستی که در آسمان ها و زمین نشانه هایی ست برای کسانی که ایمان آورده اند...
این ذی القعده گذشت، این "واعَدْنا..." هم.
...
دیشب بود که تقویم را بازکرده بودم و یک هویی چسبیده بود نگاهم به حروف عربی کنارصفحه !
ذی القعده دارد آخرین نَفَس هایش را میزند،، "واعَدْنا..." در راه است، موسِم موسایی شدن بوده و دست به دامانش به طور رفتن، در خلوت ماندن و با پیغام برگشتن ، ساعت من اما خواب ماند!
و حالا در ولولۀ وهم ها و ولع ها این چلّه هم حِله اش را دارد جمع میکند کم کم؛ حالی از کودکی هایم دست داد، آن زمان که بی بی جان می آمد خانه مان، دیر می آمد که زود برود ، رفتنش را نمیخواستم، جای خالیش را تاب نداشتم، کفش هایش را قایم میکردم یک جای عجیب و غریبی تا بماند، بعد مینشست مرا مینشاند روبرو و میگفت جای کفش ها را که خودم بلدم اما تو خودت بگو تا کی میشود بمانم آخر؟ رفتنی باید برود...
و بعد صبح خیلی زود ، وقتی در خواب بودم، سفر-بُنّه اش را که همیشه یک کیف زنانۀ کوچک و سبک بود جمع میکرد و میرفت و چند ساعتی بعد، وقتی آفتاب میرسید روی صورتم، وقتی بیخبری شب را کنار میزدم از روم ، تازه میفهمیدم چه به روزم آمده، دیگر من میماندم و گریه و آن جای خالی کُشنده؛ هِی خودم را سرزنش میکردم که چرا خواب ماندم،
چرا خواب ماندم؟
چرا خواب ماندم؟
.
انگار این رسم محکمِ دیرین استثنا ندارد، کوچک و بزرگ نمیشناسد، این ور و آن ورِ جهان فرقی نمیکند برایش؛
انگار عقد "خواب و حسرت" را در آسمانها بسته اند.
سجلّ اولی را بگشایی نام دومی در پسینْ برگ آن خوش نشسته؛ دومی را بخواهی بشناسی باید بگردی دنبال اولی.
.....
*فاضل نظری
مادر میگفت فشار درس است؛ مادر بزرگ: جنّ و پری دارد این خانه، یحتمل همانها لمسش کرده اند.
مشاور مدرسه هم تشخیصش این بود که بحران بلوغ است؛
بعدها روانشناس دانشگاهمان گفت سندرم فارغ التحصیلی ست.
روانپزشک هم چیز جدیدی نفهمید، همان اختلال فلان غدّه و ترشحات بهمان هورمون؛ و کیسه کیسه برایم قرص نوشت؛
روانکاو هم میخواست تا در زیر و زِبَر لایه های پنهانی وجودم شاید چیزی بیابد.
آن اواخر حکیم هم افاضه کرده بود اختلاط امزجه است و غلبه سودا بر صفرا.
اما من مریض بودم هنوز
آنقدر که بلاخره مُردَم.
در قبر، مورچه ای که مأمور جویدن مغزم بود، با خشم در گوشم گفت: احمق! مگر نخوانده بودی «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» ؟
...........
+سلام. این مطلب را همینطوری بی ویرایش و تصحیح گذاشتم اینجا+شاید یک وقتی ویرایش شود
+من هنوز کاملاً نمردم، این تشخیص یک پزشک است!
+ بیندیشیم
par
جز من که رِند و عاشقِ از سر گذشته ام
آن تُرک مست را که تواند عنان گرفت؟
.
.
.
و همینقدر از عمر، گذشت تا یافتم
"درد"
خیر اندیشْرفیقیست، کز مَهلکه، برکنار میداردم...
(وَ إِذَا مَسَّ الْانسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا...)
par
یک دَم هوای پاک
لبخندت نوش داروست
وقتی دنیا، همچون پدری، غریب با فرزند
به زمینم میزند
...........
خوشا: فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
par
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیِم
آیۀ31 سورۀ یوسف: "اِستَعصَمَ" : بر وزن اِستَفعَلَ در باب اِستِفعال یعنی به زحمت چیزی را به دست آوردن: یوسف در مواجهه با زلیخا استعصام کرد یعنی به سختی تلاش کرد تا عصمت خود را حفظ کند و نیز از خدا طلب عصمت نمود پس خداوند به او عطا فرمود. نکته: اعراض از هرگناهی و انجام هر واجبی (چه برسد به مکروهات و مستحبات) با سختی میسّر میشود حتی برای پیامبری چون یوسف؛ پس نباید توقع داشت به سادگی اتفاق بیفتد؛ یا بخاطر فشار یا سختی، گناهِ خود را تو جیه کرد
par