روایت است:
با هرگناه قسمتی از عقل برداشته میشود که هرگز بازنخواهد گشت حتی به توبه!
(نقل به مضمون)
روایت است:
با هرگناه قسمتی از عقل برداشته میشود که هرگز بازنخواهد گشت حتی به توبه!
(نقل به مضمون)
جنوب شهر تهران هم اخلاق های منحصر به فردی دارد، یکی این است که می تواند سر وقتش غافلگیر کند تو را.
فکر کن
ظهر خلوت جمعه ای باشد و آنقدر سکوت جولان داده که گمان کنی خیابان شلوغ روبرو هم رفته است به تعطیلات.
هِی سکوت کند خیابان، هِی سکوت کند خانه، هی باز کنی پنجره را، هی بخواهی دوست کنی خیابان را باخانه، هی بخواهی از تنهایی در بیاوری خانه را با خیابان، و هِی ببینی خیابانِ کم حرف، خوب مونسی نباشد برای خانه ات.
بعد
نشسته باشی، کتابی باز کرده باشی، سلامی داده باشی با آن که باید.
بعدتردیری نگذشته باشد که ناگهان از خیابان، از دورهایش، صدایی به گوشَت بخورد که کم آشنا نیست، می شناسی اش، موسیقی متن روزهای دلتنگی ات بوده؛
سِنج و طبل و زنجیر است و نوحه ای که میخوانند، نوحه ای که میگوید این خیابان هنوز زنده است، زنده است به نام کسی که باید! لب پنجره بروی، دلت را گره بزنی به یکی از عَلَم ها و بگذاری اش تا ببرد "هرجا که خاطرخواه اوست".
اینش خوب است اینجا، همینکه نباید محرم باشد حتماً که دستۀ سینه زنی راه بیفتد؛ جنوب شهر تهران، آنقدر میفهمد که شهادت امام ششم هم همانقدر جانسوز است که عاشورا.میدانید، اصلاً من نازی آباد را به خاطر همین دوست دارم، اینکه روزی ازخیابانهایش بانگ لبیک یا حسین میشنوی و روزی از روزهای دلگیر شوال ، نوای یا "صادق آل محمد".
اصلاً جنوب تهران، بی هیئت چیز ناقصی ست، نیست؟
.....................
پ.ن.ها:
+غروب ششمین خورشید تسلیت!
طلّاب، قضات، فقها، حقوقدانان، قانونگذاران، برشما باد مضاعفْ تسلیتی، که ارباب بر شما حق استادی هم دارند
..............
++امام جعفر صادق (ع) : چنان از خدا بترس که گویا او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.(همین یک نکته کافیست برای عمری...)
par
یک قاعدۀ حقوقی هست که سفاهت را از موانع صحت معامله میداند؛
سِفه یعنی عدم رشد و شخص سفیه اهلیت ورود به معاملات را ندارد.
داشتم فکر میکردم
معاملات دیگری هم هست، اعمالی که به اقتضای خود نیازمند میزان بالاتری از رشد هستند؛ و اگر رشد نکرده باشی، اگر سفیه مانده باشی، قطعاً جز "خسران" تحصیل نخواهی نمود.استادی میفرماید: «حواستان باشد در زندگی چه میخرید، چه میفروشید، بدانید چه میدهید ، چه میگیرید»
دنیا عجیب موجودیست، هم خودش بازار است، هم خریدار، هم فروشنده. غفلت کرده باشی مالُ التّجاره ات را به فنا میبرد و تو مانده ای و سرابی که فکر میکردی "سود" است.فکر کن، گنج تو، تنها سرمایه ات، عمرت را بهر تحصیل چه میدهی؟ مبادا آنچه میخری کالای پِرت و بی بهایِ این مکّاره تاجر باشد!
به هرحال فرق سفیه و رشید(رشدیافته) در معامله آشکار میشود.
تلنگری بود اول به خودم
خواهر کوچک همه شما.
............................................
تا حدودی بیربط نوشت:
عشق مثل امواج فراصوت، در اطراف ما هست؛ شنیدنش "گوش" میخواهد.
par