هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
پیلۀ رنجِ من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت به پروانه نمی آید عشق
...
..
.
که بهاری نشسته در سینه ات باشد، منتظر ، همینطور خیره خیره با چشم های معصومش نگاهت کند، که یعنی تنگ است اینجا، یک کاری بکن.
هیچ از دستت برنیاید.
نشسته باشی ، خیلی آرام ، روبروی آینه، خیره به قفلِ بر لبهات، در فکر کلیدی که نمیدانی در کدام چاه ، کدام صحرا، کدام رود باید بگردی پی اش . کفن بدست منتظر مرگِ اولین چلچله در حنجره ات باشی!
...................................
+هزار نگفته دارم، زبان دیگر کشش ندارد، کلمات به کار نمی آیند و قلم هم تازگی ها راه نمیدهد، هزار نگفته دارم و خاموشم، نه اینکه نخواهم، میخواهم بگویم، نمیتوانم، نمیشود.