پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

این آخرین پیاده روی دسته جمعی مان بود

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۵۰ ق.ظ

آرام

در خواب

بر تخت روان می بردندش

پادشاه مملکتی نبود

اما همه همصدا

 به افتخارش یک آواز را میخواندند:

                    "به عزّت و شرفِ لا إلهَ ألَّا ألله..."

.

.

.

وَجاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحید"

به راستى که بیهوشى مرگ فرامى‏رسد. این است آنچه از آن می‏گریختی"

ق.19p

..............................................................................................................................

شاید هربار با قطار قبلی باید می‌آمدم

وقتی که جامه‌دانم را می‌بستم

پیراهن‌ام به یاد تو تا می‌خورد

و خواب اهتزازش را می دید

وقتی رسیدم اما ...

آه !

با آن جنین خواب‌های هزاران سال

چه باید

می‌کردم ؟

پیراهن من آیا

باید به قامت‌اش

کفنی می‌شد

می‌پوسید ؟

تقدیر من همیشه چنین بود

و شاید این طلسمی‌ست

که تا همیشه دست نخواهد خورد

روزی کنار رودی

مردی

کلید بخت‌اش در آب افتاد

و آن کلید را

شیطان‌ترین ماهی‌ها بلعید

و سوی دوردست‌ترین دریاها

گریخت

و یک نفر که پیش‌تر از من رسید

صیاد شاه‌ماهی من شد

و من دوباره دیر رسیدم

قلاب من گلوی مرا می‌درد

و تو به هیات پریان

در آب‌های دور

تن‌ات را می‌شویی

.....

حسین منزوی

( از بی حرفی نیست، نمیدانم چرا هی به سراغم می آید، در سرم میپیچد، لابلای سلولهای مغزم، لابلای موهام مینشیند، تاب میخورد، غمزه میریزد ومشغولم میدارد، یادمرگ!)

93/5/8

نظرات  (۱۵)

یادِ مرگ خوبه :)

همینو دارم بگم :) حوصله ی تفسیر نیست...


یاحق
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۶ دانشجوی کلاس اول دبستان
سلام

و این خواب آغاز تمام بیداری هاست ...

"باشد تا رستگار شویم"
پاسخ:
سلام
رستگار شویم... ان شاأالله
۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۶ مهدی شریفی

آقا اگر که آمدی و عاشقت نبود

یک فاتحه نوازش اهل قبور کن

ممنون
سلام پریچهربانوووو

منظورم شعر آقای منزوی بود

یاحق
پاسخ:
سلام دوووووووست آهان حالا فهمیدم! ضریب هوشی رو داری ممنون یا حق
شکلک فرستادن برای نامحرم فقط مرضی در دل او وارد میکند/ ای کاش نصف بقیه عمرت رو میذاشتی دنبال یک استاد واقعی میگشتی/حرفای تو ووبلاگت هیچ دردی از اسلام دوا نمیکند
پاسخ:
سلام راجع به قضیه شکلک حرف شما کاملا درسته اما من یادم نمیاد جایی شکلک فرستاده باشم!!!
سلام راستش رو بخوای خودت رو سر گرم کردی وگرنه با این مطالب کسی معنوی وروحانی نمیشود/به خودت برس
سلام دختر جوووون
ای ول قلمتم که زیباست
خیلی خوشگل نوشتی...خوشما آمد

و درمورد شعر پایینی اصلا احساس نزدیکی نمیکنم
مرگ...چیز بدی نیس...ولی هنوزم میگم ترسناکه!

یاحق
پاسخ:
سلام دوست عزیز ممنون از لطف شما ... شعر پایینی؟ کدوم شعر پایینی؟ این پایین که شعری نیست، و مرگ هم اصلاً چیز بدی نیست، من که اینو نگفتم!
بسیار خوشبخت....
پاسخ:
کسی که مُرده؟
۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۳ بهروزبراتزاده
سلام خیلی قشنگ بودکی گفته باید لا إلهَ ألَّا ألله باید حذف شه
لا إلهَ ألَّا ألله بود که معنی شعرو عوض کرد وخیلی قشنگش کرد
پاسخ:
سلام موافقم. علی قربانیان گفته. ممنون تشریف آوردید
۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۳ بهروزبراتزاده
راستی لینک شدی
سلام.راستش خوشم نیومد.
فک میکنم اگه "به حرمت و شرفِ لا إلهَ ألَّا ألله..." رو حذف کنی بهتر باشه.اینجوری مخاطب خودش فکر کنه چه آوازی میخوندن بهتره/بجای کلمه اواز هم یه کلمه مناسب تر بذاری بهتره.
پاسخ:
سلام. ممنون
کفن جیب ندارد
هردوش آفرین داشت، هم نوشتۀ خودت هم منزوی
خوب مینویسی، آفرین
پاسخ:
سلام ممنون. دوستان خودشونو معرفی نمیکنند که ریا نشه؟
احسنت! لذت بردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات