بلند میشوی
راه میروی
می نشینی
باز بلند میشوی
باز راه میروی، شایدکیلومترها، بر حاشیۀ قالی؛
میروی لب "پنجره"، می ایستی
نگاهش میکنی
شک میکنی به مفهومش
دلت یک پنجرۀ دیگر میخواهد،
یک پنجرۀ واقعی
که باز شود به رویت و صدایت را رها کنی در دشت های سبز و بی انتهاش
.
.
گوشی را برمیداری
انگشت میگذاری روی contact
از اول لیست:
almassi
amoo
aqha behzad
رد میشوی و همینجوری پایین میروی
تا میرسی به این اسم:"bibi joonam"
انگشتت را نگه میداری همینجا
...گوشی را برمیدارد و پنجره ای رو به یک دشت رازقی به رویت باز می شود!
۶ نظر
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۸