آبروی این خانه تویی... / مادربزرگانه
تقدیم به مادربزرگ های خوبِ ما .
عشق یعنی کسی تو خونه هست که یادش نمیره هر روز صبح، گلدونا رو آب بده .
عشق یعنی برای تو و دیگران همیشه یه خونه هست که چراغش روشنه، که خونۀ امیدته .
عشق یعنی صبح، وقتی همه خوابند، یکی بیداره، یکی رفته واسه همه نون تازه بگیره
عشق یعنی وقتی صبح چشماتو باز میکنی، یه سفرۀ صبحونه با نون تازه رو زمین پهن شده .
عشق یعنی قصه های شبانه، تو بچگی؛ خاله سوسکه، بزبزقندی، دختر کبریت فروش ، برای اینکه کمتر شیطونی کنیم، زودتر بخوابیم .
عشق یعنی پیرزنی که پاهاش درد میکنه، اما روزی چند بار پلّه های خونه رو بالا و پایین میکنه تا همه چیز رو روبه راه نگه داره .
عشق یعنی پیرهن گلدار صمیمی که عطر تنت بهش آبرو داده .
عشق یعنی سماورِ همیشه آتیش، یعنی دم غروب یکی با دستای پیر و رنجور اما مهربونش داره چایی میریزه .
عشق یعنی جواب کوتاهِ تو، وقنی میگم: " بی بی جونم، دلم واست تنگ شده" ؛ فقط لبخند میزنی و میگی : "عزیزم..." .
عشق یعنی این شیشۀ کوچیک مربا روی میز، که نشون میده تو از اون راه دور، هنوزم به فکر همه هستی
عشق یعنی تو، مادر بزرگ من...
par