تنها
چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۵۳ ق.ظ
"تنها"
چایی اش را سر میکشد. چایی ام را سر میکشم
روزنامه اش را میخواند. بی اختیار ناخن میجوم
به سینما میرود. آلبوم شخصی ام را ورق میزنم
حوله اش را برمیدارد.شام میخورم
با دیازپام میخوابد. به سوزش معده ام فکر میکنم
گاه گاهی حالش خوب است، به سراغم میاید و از پشت شیشه به هم لبخند میزنیم بی نگرانی از چینهای پیشانی هم
او حرف میزند، من چُرت.
حتی گوشی تلفن را برمیدارد و لبهایش تکان میخورد. نگاهش میکنم بی آنکه بفهمم چه میگوید
شاید صدایم میکند... نمیشنوم
فکر میکنم عجب دیوارهای قطوری دارد این زندان!
بیخیالش میشوم
به سلولم برمیگردم و همچنان در لباسهایم حل میشوم
من با دیوارهای خود راحت ترم!
par
ممنون که تشریف آوردید
مسلمن در وبلاگ من همه حق دارند هر طور که دوست دارند اظهار نظر کنند.
مانا باشید