پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

پلکـــی زده ام،نامه رسان آمده رفتــــــه...

پلک

میگویند،آن "ساعت" که فرا رسد، خواهی دید: تمام مکثت در اینجا،نیم روزی بیش نبوده، که حتی کمتر.*
همه چیز شبیه یک خواب کوتاه نیمروزی، به پلک گشودنی تمام میشود!
...
اینجا را گذاشته ام "پلک" که مَتّه شوم روی اعصابم، که هِی هرروز یادم بیاید همۀ زندگی به قدر پلک بر هم زدنی بیش نیست ، که حواسم باشد در فاصلۀ بین دو پلک، چه دارم میکنم!
یادم بماند، پلک، سنگین شود اگر، باخته ام تمام بخت را...
................
*35 احقاف
____________________________________________
پــریــچــهــــــر



طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان» ثبت شده است

نهایتاً... من اشلی هستم، تو اسکارلت اوهارا، اینجا بشود امریکای دوپاره. من دکتر ژیگوا هستم، تو لارا، این جا بشود روسیۀ انقلابی. آخرش میگویم "عشق اگر خوش عاقبت بود که راه نمیکشید به سینما".

-دکتر داتیس-

.

..................

*یغما گلرویی:  -مگر تو با ما بودی-

۶ نظر ۱۳ آذر ۹۳ ، ۲۱:۰۴
پریچهـــــر

بنام خدا

سلام، همانطور که میدانیم نویسندگان ایرانی برخلاف داستان کوتاه در زمینه رمان متاسفانه موفقیت های چشمگیری حداقل نسبت به نویسندگان غربی به دست نیاورده اند؛ در این پست قصد معرفی و یا [یادآوری] یک رمان ایرانی موفق را دارم. "ارمیا" اولین کتاب "رضا امیرخانی" درسال 1374 منتشر شد این کتاب در جشنواره آثار 20 سال دفاع مقدس برگزیده شد و جایزه 20 سال ادبیات داستانی ایران را به خود اختصاص داد. همچنین در نخستین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفت.کتابی متفاوت که به عقیدۀ بنده ارزش وقت گذاشتن و یک بار خواندن دارد، ارمیا کتابیست که خواننده را به فکر وامیدارد.امید است این مطلب برای دوستان مفید واقع شود. انشالله در آینده یک بررسی شخصی ازین کتاب ارائه خواهد شد.

par

۳ نظر ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۲۶
پریچهـــــر
آرام بگیر، خدا همین جاست


  • ابزار بدون تبلیغات